فصل چهارم بازرگانی و راههای اردبیل
مبحث اول- بازرگانی اردبیل
اشاره
گفتیم که بازرگانی عبارت از مبادله کالاست و وقتی فرآوردههای کشاورزی، معدنی، و یا صنعتی یک جامعه بیش از مقدار لازم برای رفع نیاز اعضای خود آن باشد قسمتی از آنرا بنقاط دیگر، که نیاز بدان دارند، میدهند و نیز آنچه را که خود کم دارند از جاهای دیگر تهیه کرده وارد مینمایند.
مبادله کالا در مراحل گوناگونی صورت میگیرد که بازرگانی بالاترین آنها میباشد و بدینجهت برای خود تاریخ، اصول و قواعد خاصی دارد که حتی در دانشگاههای بزرگ جهان نیز تدریس میشود.
منظور از مراحل یادشده اینست که افراد جامعه تکتک به وارد کردن یا صادر کردن کالا نمیپردازند و علی الاصول برای رفع نیازهای خود نیز مستقیما با بازرگانان رابطه ندارند. بلکه بین این دو طرف عاملان دیگری بنامهای بنکدار، خردهفروش و غیره نیز وجود دارد. بعبارت دیگر بازرگان کالای خود را به بنکدار، و بنکداران بفروشندگان جزء میفروشند و این دسته اخیر است که آنها را بمصرفکننده عرضه میدارند.
چنانکه در جمعآوری کالای صادراتی نیز بعکس همین طریق عمل مینمایند.
بازرگانی بر پایه سود و زیان میچرخد از اینرو بازرگانان گروه و جماعتی هستند که از هوش و فراست کافی در این کار برخوردارند و با مطالعه عمیق اوضاع و احوال و استنتاج از گذشته و حال، نیازهای آینده جامعه را در نظر میگیرند. زیرا اگر نیازهای جامعه و زمینه موجودی کالا را بدقت پیشبینی ننمایند با زیان روبرو میشوند و چهبسا که سرمایه خود را نیز از دست میدهند.
چنانکه حواس ظاهری آدمی او را از تغییرات محیط، مثل گرما، سرما، نور و تاریکی و غیره آگاه میسازد، بازرگانان نیز باید با شمّ خاصی که دارند علاوه بر بازار و مشتری
ص: 454
از اوضاع سیاسی مبداء و مقصد کالا و طول راهی که کالا باید طی کند آگاه باشند و از امنیت همه آنها اطمینان یابند. وگرنه با یک حمله و هجوم در این مسیر، ممکن است مال التجاره از بین برود و مساعی آنها بیثمر گردد؛ و این نکتهای است که بازرگانان اردبیل نیز در گذشته مجبور برعایت آن بودهاند.
اردبیل، چنانکه گفتهایم، غالبا در معرض هجومهای تاریخی و یا در مظانّ حمله و غارت عشایر قرار داشته و گاهی امنیت در چهاردیواری شهر نیز مختل میشده است، و این آفت بزرگی برای بازرگانان آن بشمار میآمده است. یک نظر اجمالی بدانچه ما در فصل چهارم گفتار پنجم جلد اول این کتاب گفتهایم نشان میدهد که چگونه مال التجارههای موجود در این شهر ظرف سه روز بتاراج رفت و اکثر بازرگانان معتبر و معروف بخاک سیاه نشستند.
سیاستهای بین المللی، و طرز برخورد همسایههای ایران نیز بمناسبت موقعیت جغرافیائی اردبیل، در بازرگانی آن اثر گذاشته و در طول تاریخ اوج و حضیضهائی در آن دیده شده است.» Cornelius de Bruin «جهانگرد هلندی، که در سال 1703 یعنی 277 سال قبل، از اردبیل دیدن کرده نوشته است که از کاروانسراهای مهّم شهر سه تا از آن بازرگانان هندی بود. او در آن نوشته تجارت پیشین اردبیل را پررونقتر از آن زمان گفته و رفتن بازرگانان چینی را، با اشاره باینکه دیگر از آنان اثری دیده نمیشود، خبر داده است.
بازارهای اردبیل بنظر او زیباتر و ظریفتر و سقفهای آنها بمراتب بهتر، و مرتفعتر از بازار سایر شهرهای ایران بوده است ولی او در شگفت مانده است که چرا در آن بازارها اثری از زرگری و جواهرسازی ندیده است .
پیشامدهای ناگوار و اتّفاقات گوناگون موجب دگرگونی این اوضاع گشته و بازرگانی پررونق اردبیل بر اثر حوادث، بویژه طاعون، رواج خود را از دست داده بفاصله
ص: 455
133 سال، یعنی در 1836 میلادی که «ژنرال ماژور دارسیتاد» افسر توپخانه «بنگاله» باردبیل آمده گفته است «شهر اردبیل دو سال گذشته بواسطه بیماری طاعون خراب شده و جمعیت آن حدود زیادی کاهش یافته است. هنگامی که انسان بشهر اردبیل گام مینهد گوئی به تلهائی از ویرانه رسیده است» .
ولی اردبیلیان کارآمد از تلاش و کوشش باز نایستادهاند تا آنجا که بفاصله هفت سال از این دیدار، مسافر دیگری بنام «ویلیام ریچارد هولمز» باین شهر آمده و نوشته است «تجارت خارجی از راه آستارا اردبیل رونق میگرفت و لذا جمعیت نیز رو بافزایش بود».
«دیکسیونر جغرافیائی جهان» که در سال 1856 منتشر شده بفاصله 13 سال از مسافرت «هولمز» نوشته است «اردبیل برای جنگ نیست بلکه یک شهر تجارتی است.
در آنجا یک کاروانسرا، یک بازار پر از متاع ... دیده میشود و ... یک شهر محلّ برخورد تجّاری است که از تفلیس و دربند و تهران و اصفهان و دیگر شهرهای داخلی میروند» .
این رونق سریع تجاری بیش از همه مرهون موقعیت جغرافیائی اردبیل بوده است.
زیرا این شهر در ملتقای راههای ارتباطی گیلان، آذربایجان، زنجان، تهران و حتی اصفهان با قفقاز، روسیّه، ترکیه، و دیگر ممالک طرف معامله با ایران قرار داشت و از طریق پیشبندر آستارا مرکز صادرات و واردات نقاط مذکور بشمار میآمد و این موقعیت تا مدتها بعد از جنگ جهانی اول و احداث راهآهن تبریز و جلفا نیز باقی بود.
پیدایش خط آهن مذکور از یکسو و تغییر «رژیم» سیاسی و اجتماعی و اقتصادی روسیه از سرمایهداری به «سوسیالیزم»، و ناسازگاریهای سیاسی بین دولتهای ایران و شوروی از شصت سال پیش، موجب بهمخوردن این وضع گردید و از آن ببعد تجارت در اردبیل رو به افول گذاشت و سرانجام بازرگانی این شهر محدود بتولیدات و مصارف خود گشت و این خود مصیبتی از حیث اقتصاد و اشتغال برای مردم این ولایت شد.
ص: 456
از تجارت اردبیل در گذشتههای دور اطلاعات مبسوطی در دست نداریم ولی از دوران صفویّه ببعد در نوشتههای مورخان و جهانگردان مطالب و یادداشتهائی دراینباره میخوانیم و مثلا درمییابیم که گاهی در شبانهروز بالغ بر یکهزار شتر بار کالا بدین شهر وارد یا از آن بنقاط دیگر صادر میشده است. و تردید نیست که این ورود و خروج چه رونقی در عمران شهر و اشتغال و در نتیجه رفاه و آسایش مردم میداشته است.
باید گفت که محتوای بار همه این هزاران شتر ساختهها و صادرات خود مردم این شهر، یا مصرف ساکنان این ولایت نبود. بلکه این نقطه بمنزله کانونی بود که کالاهای آذربایجان، قفقاز، گیلان، زنجان و حتی تهران و اصفهان از طریق آن ردّوبدل میشد و با شبکههای وسیع تجاری در مناطق یاد شده توزیع میگردید.
گیلانیان امتعه بازرگانی، مخصوصا پیله و ابریشم داشتند که در استانبول و ازمیر خریداران زیادی داشت. در قفقاز و ماورای آن محصولاتی مثل قند و شکر، نفت، منسوجات تهیّه میگردید و برای مصرف مردم گیلان و آذربایجان و دیگر نقاط ایران وارد میشد. آذربایجانیان و زنجانیان پشم و چرم و روده و دستبافهای صادراتی داشتند و غلّات زیادی نیز مازاد بر احتیاج بدست میآوردند که قسمتی از آنها در قفقاز و گیلان فروخته میشد ... تمام این کالاها از طریق اردبیل مبادله میگردید و تجارتخانههای مهمی بنمایندگی از بازرگانان مناطق نامبرده در این شهر برپا بود و بازرگانان خود اردبیل نیز در این امر فعالیّت وسیع داشتند.
با پیشرفت زمان و بسبب دسترسی دنیای غرب بوسایل ماشینی، صنعت آنها سریعا توسعه یافت و مصنوعات آنها، بویژه در زمینههای قماش، آهنآلات، بلور و چینی، نفت، قند و شکر و نظایر آنها افزایش چشمگیری پیدا کرد و بتدریج مناطق مختلف ایران از جمله مشتریان علاقمند آنها گردید و متقابلا توجه آنان نیز بخرید مواد اولیّه، که در این مناطق بحدّ زیادی یافت میشد، بیشتر گشت و روزبروز بر رونق تجاری این منطقه افزوده شد.
در کتاب «جغرافیای تاریخی گیلان، مازندران و آذربایجان» از قول «ویلیام
ص: 457
ریچارد هولمز» سابق الذکر آمده است که «کالای وارداتی از راه روسیه مشتمل بر آهن، فولاد، کاغذ، ظرفهای چینی و آهنی و مسی؛ و مازو و خشکبار، کارهای دستی، ابریشم، پارچههای کتانی همدانی از مهمترین کالای صادراتی است»
ما در مجلد اوّل این کتاب ضمن اشاره باهمیت بازرگانی گذشته اردبیل، از تعداد کاروانسراهای تجاری آنجا نوشته گفتهایم که تا نیمقرن پیش 15 باب کاروانسرای وسیع و بزرگ در محدوده بازار این شهر وجود داشت و در هریک از آنها، که غالبا هم دوطبقه بودند تعداد زیادی حجره بازرگانی بود و چنانکه هرقسمت از بازارهای اردبیل بیک صنف و دسته اختصاص داشت غالب این کاروانسراها هم بیک نوع معین از مال التجاره مخصوص بود مثل سرای «دوگوچی» یعنی برنجفروشی، سرای خشکبارچی یعنی خشکبارفروشان، سرای «نوئوتچی» یعنی سرای نفتفروشان و هکذا ...
صادرات اردبیل:
از مطالب فوق میتوان نتیجه گرفت که بازرگانی اردبیل در گذشته از دو لحاظ قابل توجه بوده است. یکی از جهت مرکزیّت مهّم بازرگانی در منطقه و دیگری از حیث برآوردن نیازهای خود اردبیل. و منظور ما در این مبحث همین قسمت اخیر است یعنی آگاهی از اینکه مردم این ناحیه چه تولیداتی داشتهاند و مازاد آنها چه بوده است که بعنوان صادرات میفروختند و چه اجناس و اشیائی را از خارج وارد کرده بمصرف میرسانیدهاند.
اردبیل چنانکه گفتهایم یک ناحیه کشاورزی و دامداری است از اینرو صادرات آن غالبا فرآوردههای دامی و محصولات کشاورزی است. تربیت دام از قدیم الایام در این منطقه معمول بود و علاوه بر اینکه هردهقان و دهنشین ضمن اشتغال به دیگر کارهای کشاورزی، تعدادی گاو و گوسفند نیز نگهداری میکرد، مراتع بزرگ و قابل توجه سبلان و مغان اصولا مرکز نگهداری گلههای بزرگ دام بویژه گوسفند بحساب
ص: 458
میآمد.
دامنههای وسیع سلسله جبال البرز نیز، که در شرق اردبیل کشیده شده و بنام باغرو معروف است، از مراکز مهّم تربیت دام بوده و مراتع سرسبز آن ییلاق بزرگی برای دامداران ناحیه بشمار میآمد.
صدور دام، بویژه گوسفند در گذشته، یکی از اقلام مهم صادرات اردبیل بوده و گاهی اتفاق میافتاد که در سال بیش از دویست هزار گوسفند از این ولایت بخارج از کشور فروخته میشد.
فرآوردههای دامی نیز رقم بزرگی از صادرات اردبیل را تشکیل میداد و در رأس آنها پشم قرار داشت. صادرات پشم سابقا بروسیه صورت میگرفت و در بعضی از سنوات مقدار آن به هزارها تن میرسید. در سنوات اخیر که فرشبافی در خود اردبیل و پشمریسی و بافتن پارچههای پشمی در دیگر نقاط ایران توسعه یافته مقداری از پشمها در خود منطقه بمصرف میرسد مازاد نیز بدان شهرها صادر میگردد.
پوست و روده نیز یکی دیگر از صادرات دامی اردبیل بود. پوست دبّاغی شده و یا خام و نمکسود از صادرات قابل توجه منطقه بود و روده گوسفند نیز خریداران بیشتری داشت و تجار بخصوصی آنها را با اصول مطمئن و بهداشی روز، بستهبندی کرده بآلمان و برخی دیگر از کشورهای خارج صادر مینمودند.
ما متأسفیم که در دوران رواج این کالاها، آمارگیری و نمونهبرداریهای آماری معمول نبوده روزی هم که این امر کمکم در این شهرستان معمول میگشت دامداری منطقه بسبب برنامههای نامطلوب دولت رو بزوال میگذاشت. اگر ما آمار صحیح و دقیقی از این حیث در دست میداشتیم، بجای نقل قول از مطلعین و سالخوردگان، خوانندگان را با اعداد و ارقام آشنا میساختیم و اهمیت اقتصادی اردبیل را از زبان آنها بیان میکردیم و صد حیف که چنین سوابقی موجود نیست.
رقم مهم صادرات دیگر اردبیل روغن بود که بشهرهای بزرگ از جمله تهران صادر میگردید. روغن اردبیل از حیث عطر و طعم و مرغوبیت شهرت داشت و در ابتدای امر
ص: 459
که تجّار و کسبه به درآمد مشروع اعتقاد داشتند در دو نوع مشخص تهیّه میشد. یکی روغن خالص از کره و دیگری روغن آمیخته با چربی دنبه. و در این قسم دوم نسبت کره با دنبه نیز بواقعیت قید میشد و خریدار با اطمینان خاطر معامله مینمود. بعد از سوم شهریور 1320 که ثروت جانشین مروّت گردید برخی از روغنفروشان اقدام بتهیه روغنهای مخلوط کردند و در این راه تا آنجا رفتند که بجای دنبه، چربی کلّههای بز و گوسفند و مغز استخوانهای قلم گاو را نیز از طریق جوشانیدن در آب بدست آورده داخل روغنهای صادراتی کردند و شنیدنی است که در مقابل این کار برکت نیز از ثروت و مال آنها برخاست و جز حسرت و بدنامی سودی برای آنها نماند.
روغن معمولا در حلبیهای 18 کیلوگرمی ریخته میشد و با لحیم شدن در و منافذ آن، بتهران و نقاط دیگر ارسال میگشت. طبق یک آمار در سال 1334 خورشیدی مقدار متوسط روغنهای صادره از اردبیل 3500 تن بارزش 280 میلیون ریال بوده است.
صدور گوشت از اردبیل، بنحویکه در کشورهای پیشرفته معمول است صورت نمیگرفت ولی هنگامیکه در رشت و تهران گوشت کمیاب و مظنّه بالا بود کسانی لاشههای گوسفند را در حلبهای آهنی گذاشته بشهرهای مذکور میبردند و تردید نیست که در این نقل و انتقال بهیچوجه اصول بهداشتی رعایت نمیگردید.
از فرآوردههای حیوانی صدور تخممرغ بسیار رائج بود و در سی سال پیش که مرغداریهای جدید در تهران و دیگر شهرها وجود نداشت مقادیر زیادی تخممرغ از اردبیل وارد آنها میشد. صادرکنندگان تخممرغ آنها را بوسیله کارگزاران خود در شهر و دهستانها جمع کرده در جعبههای تختهای هزار عددی میچیدند و بجای صفحات مقوائی امروزی، که بنام شانه بین تخممرغها میگذارند، فاصله آنها را با کاه پر میکردند.
خود مرغ نیز رقمی از صادرات اردبیل بشمار میآمد ولی این قلم فقط در دوره محدودی از زمان بود زیرا قبل از هشتاد و نود سال تهران و دیگر شهرهای بزرگ آنچنان
ص: 460
وسیع و پرجمعیت نبودند که نیازی بفرآوردههای مناطق دوردستی مثل اردبیل داشته باشند و با وسایل حملونقل کندروی روز آنها را وارد نمایند. از ربع قرن پیش هم با تأسیس مرغداریهای جدید تا حدّی نیاز آنها بدین کالاها کمتر شده و در شرایط فعلی نیاز خود ساکنان اردبیل بمواد گوشتی بیشتر گشته است و ازدیاد بیسابقه جمعیّت، این نیاز را بیشتر کرده است.
عسل سبلان نیز، که شهرت وسیعی دارد، از صادرات اردبیل بشمار میآمد و در روزگاری که موضوع سخن ماست صادرات آن رقم بالنسبه مهمی را تشکیل میداد ولی از دهسال پیش که عسلفروشان دست بکارهای ناصوابی زدهاند از مرغوبیت آن کاسته شده و از طرف دیگر خریدهای سوقاتی کسانی که در تابستان برای استفاده از هوا و آبهای گرم اردبیل بدین ناحیه میآیند امر صادرات عسل را بشکل بازرگانی از بین برده است.
غلّه نیز یکی از صادرات مهم این ولایت بود و در سالهائی که زراعت خوب میشد مقدار صدور آن حدود پنجاه هزار تن و گاهی بیشتر میگردید و قسمت اعظم آنرا گندم تشکیل میداد.
در منطقه اردبیل کشت جو بیشتر برای تهیّه غذای زمستانی چهارپایان و یا تهیه نواله برای شترها صورت میگرفت و کسی بخوردن نان جوین اقبال نمینمود و لذا محصول آن نسبت بگندم کمتر بود و طبعا صادرات آن نیز بپای گندم نمیرسید. مقدار گندم صادره از اردبیل در سال کشاورزی 1334 خورشیدی بالغ بر 40 هزار تن ببهای 160 میلیون ریال و جو قریب 25 هزار تن بارزش 50 میلیون ریال بوده است.
کشت ذرّت بعنوان غلّه در اردبیل معمول نبود ولی دانههای روغنی مثل بزرک و کنجد بسیار کاشته میشد و صادرات آن نیز گاهی به یکهزار تن میرسید و مبلغی بالغ بر 90 میلیون ریال بصادرات این منطقه میافزود.
از اقسام حبوبات نخود و عدس اردبیل مرغوبیت و معروفیت زیاد داشت و بهترین نخود نیز که هم درشت و همپزا بود از قراء باروق و دیجوجین بدست میآمد. یکنوع
ص: 461
لوبیای چشمبلبلی قرمز رنگ ریز نیز در این منطقه کاشته میشد که بمناسبت طعم مطبوعش خریداران بسیار داشت.
عدس اردبیل بر دو نوع بود ریز و درشت، نوع ریز آن امروزه تقریبا از بین رفته و در ایّامی که این مطلب جمعآوری میشود کمیاب گشته است. لوبیای سفید و ماش سبز و لپه اعلای اردبیل ارقام قابل توجهی در جدول صادرات آن تشکیل میداد و در بازار تهران، حبوبات این منطقه با قیمت بهتری خریدوفروش میگشت حدّ متوسط صدور سالانه حبوبات در ربع قرن پیش بالغ بر چهار هزار تن برآورد گردیده که بهای آن حدود 28 میلیون ریال میشده است.
سیبزمینی اردبیل دو نوع بود نوعی بومی بنام «یرآلماسی» که زردرنگ و با درشتی متوسط بود. نوع دیگر که تخم آن را از روسیه آورده بودند بهمان نام روسی «کارتوپ» نامیده میشد و درشت و سفیدرنگ بود.
در گذشتههای دور ارزانی قیمت و کمی مصرف آن در بین مردم، کشت آنرا محدود مینمود ولی از نیمقرن پیش، که گرفتن شیره آن بنام «پاتکا» معمول گردید زراعت آن رو بافزایش گذاشت و شیره مذکور که در قنادی، بویژه در نباتسازی محلّ مصرف داشت، جنبه صادراتی یافت. در سنوات اخیر صادرات خود سیبزمینی هم بمقدار زیادی افزایش یافته است.
در اردبیل چغندر بومی بخوبی بعمل میآید و شیرینی زیادی دارد. صادرات آن سابقا کم بود ولی در این اواخر افزایش یافته است و لبوفروشان، بویژه در تهران، از مشتریان آن میباشند. کشت چغندرقند چنانکه در جای خود گفتهایم فقط برای بدست آوردن تخم آن صورت میگیرد و صدور تخم مذکور، که بهترین آنها در نوع خود میباشد رقم بسیار بزرگی از صادرات اردبیل را تشکیل میدهد.
در محال ارشق تنباکو بمقدار زیادی عمل میآید و اداره دخانیات ایران، و پیش از تشکیل آن، تهیهکنندگان سیگار از مشتریهای آن بشمار میآمدند. در سراب نیز، که امروز بصورت شهرستانی درآمده است تنباکوی خوب بدست میآمد.
یکی از اقلام مهم صادرات اردبیل فرش بود که از قدیم الایام در این ولایت بافته
ص: 462
میشد. فرشهای این ناحیه بسبب ثبات رنگ و استحکام بافت و خوبی نقشه و مرغوبیت پشم مشتریان علاقمندی داشت و برخی از ریزبافتهای آن ببهای گرانتری فروخته میشد. در سنوات اخیر تعداد کارگاههای آن افزایش یافته و صادرات آن نیز زیاد شده است. در ربع قرن پیش صادرات آن به حدود ده هزار قطعه در سال میرسید و نزدیک به 30 میلیون ریال عاید صاحبان خود مینمود.
مقادیر زیادی شالهای دستباف، وسایل چوبی مثل پارو، نورد، تختههای خمیر پهنکن، جورابهای پشمی و دستکشهای کرکی دستباف نیز از این شهر صادر میگردید و در گذشتههای دور که بافتن پارچههای ابریشمی نیز در اردبیل معمول بوده قسمتی از آن جزو صادرات منظور میشد ولی برافتادن و توجه مردم بامور کشاورزی این ولایت را از تهیه و صدور کالای مذکور بازداشت.
واردات اردبیل:
برخلاف امروز که تقریبا همه وسایل و لوازم مورد نیاز مردم اردبیل از خارج وارد میشود واردات اردبیل در گذشته محدود و عمدتا منحصر بمصنوعاتی بود که ساخت آنها در این شهر میسّر نبود و رقابت اقتصادی نیز از حیث بها، ساختن برخی از آنها را متعذّر مینمود. این امتعه عبارت از منسوجات، قند و شکر، نفت و مصنوعات فلّزی و چینیآلات بود و در حدود مصرف منطقه وارد میشد.
قبل از انقلاب 1917 روسیه واردات اردبیل از راه قفقاز صورت میگرفت و از بادکوبه به آستارا و از آنجا باردبیل حمل میگردید و قسمت اعظم منسوجات وارداتی اردبیل را چیتهای رنگین تشکیل میداد که شهروندان از آن رویه و آستر رختخواب، پرده و نظایر آن تهیه میکردند و زنان روستائی لباس یعنی پیراهن و دامنهای بلند خود را از آن میدوختند.
زنان شهر غالبا «یلتومان» میپوشیدند و شلوار مشکی بلندی بپا میکردند. یل را، که بجای «کت» مردان بود از پارچه و غالبا مخمل میدوختند و شلوار آنان از یکنوع پارچه «ساتین» مانند، بنام «لاسگرد» بود. نوع اعلای دیگر آن «مادم» خوانده میشد و رنگهای گوناگون داشت و برای دوختن شکل دیگر لباسهای بانوان بکار میرفت. امّا
ص: 463
رنگ سیاه آن مصرف زیادی داشت زیرا غالبا از آن «چارشاب» و «چاخچور» نیز میدوختند.
چلوار برای دوختن پیراهن و زیرشلواری بلند مردان بمصرف میرسید و «متیل» رختخوابها از مدقال دوخته میشد. برای لباس مردان متمکّن پارچههای پشمی بنام «ماهوت» و «قاباردین» و «فاستونی» وارد میشد و گاهی کفشهای مخصوصی بنام «پوتین» نیز از روسیه میآمد.
یکنوع چیتهای سفید با گلهای ریز نیز جزو واردات بود و زنها از آن چادرنماز و چارقد و پیراهنهای زیر میدوختند. ولی برای پیراهن خواب از نوعی قماش ساده و رنگهای مختلف بنام «پادیس» استفاده میکردند.
قند و شکر از روسیه میآمد. قند در دو شکل کلّه و کلوخ وارد میشد و دومی سفتتر از اولی بود و برای خوردن چای تلخ، که فارسیزبانان بآن چای قندپهلو میگویند، بمصرف میرسید. شکر وارداتی سفید بود ولی گاهی شکر زرد نیز میآمد و قنّادها از آن آبنبات میساختند.
نفت را در پیتهای بزرگ و مکعب مستطیلشکل از بادکوبه میآوردند و بوسیله علّافها برای مصرف مردم عرضه میداشتند. در آن ایام پختوپز با زغالچوب و هیزم صورت میگرفت و از نفت فقط برای روشنائی استفاده میشد و چون وسیله روشنائی غالبا چراغهای نمره 7 و منتها نمره 10 بود از اینرو مصرف نفت زیاد نبود و چهبسا که سوخت یک یا دو لیتر آن در یک خانواده بیکماه طول میکشید.
چائی نیز از روسیه میآمد ولی توتون از کردستان و تنباکوی اعلا از سراب وارد میشد. ادویه از طریق تهران از هندوستان و خشکبار از مراغه میرسید. چینیفروشان را ظروفچی میگفتند و کالای آنها نیز از طریق قفقاز میآمد.
شیشه در قدیم الایام کمتر میآمد. وسیله روشنائی اطاقها بجای پنجره «ارسی» بود و روزنههای ریز داشت که از چوب میساختند. و چون نصب شیشه بر آنها گران تمام میشد از اینرو در برخی از خانهها روی ارسی کاغذ میچسبانیدند و روی آن روغن
ص: 464
گرچک میمالیدند و بدینطریق آنرا حاکی نور میساختند. ولی در بیشتر خانهها با نصب شیشههای رنگی به ارسیها زیبائی خاصی بآنها و باطاقها و تالارها میبخشیدند.
برنج از گیلان میآمد و یکنوع آن بنام «صدری شلاوار» عطر و طعم مطلوبی داشت. نوع دیگر برنج مصرفی اردبیلیان به «آقائی» معروف بود و برای پختن «داشما» بکار میرفت.
آهنآلات که قسمت اعظم آن ورقهای نازک بنام «حلبی» بود از روسیه وارد میشد و ورقهای مس غالبا از زنجان میآمد.
مواد کممصرف دیگر مثل کاغذ، تیغ، قیچی، سوزن و انگشتانه و نظایر آنها نیز جزو واردات بود و بیشتر از طریق روسیه وارد میشد.
چنانکه در بخش صادرات نیز اشاره کردهایم، فقدان آمار ما را از میزان واردات و مصرف آنها بیاطلاع میسازد و نوشتهها را از این عامل اساسی، که بدون تردید میتواند روشنگر کیفیت زندگی پدران ما و اقتصاد منطقه در قرون گذشته باشد، محروم میدارد. تردید نیست که میزان مصرف یا بعبارت دیگر میزان واردات یک منطقه با تعداد نفوس و چگونگی اشتغال و درآمد آنها ارتباط دارد و چون این عوامل در منطقهای مثل اردبیل همواره متغیّر بوده است از اینرو اگر آماری از حیث صادرات و واردات در دست میبود بروشنی ما را از مراتب آنها نیز آگاه مینمود و صد حیف که چنین نیست.
تجارتخانههای اردبیل:
اردبیل در زمان صفویان شهر پررونقی بود. بعد از انقراض آن سلسله، بشرحی که در مجلدات پیشین گفتهایم، از رونق آن کاسته شد. آغاز این کار با نادر شاه افشار رخ داد و او که از نفوذ شیخاوندان میترسید اردبیل را، که مرکز و مقر آنان بود، با چنان وضعی روبرو ساخت.
ص: 465
آغا محمد خان قاجار نیز روش او را دنبال کرد و در زمان جانشین وی، یعنی فتحعلیشاه قاجار، با پیشآمدن جنگ ایران و روس، اردبیل رو بویرانی گذاشت و مهاجرت جمع زیادی از سکنه آن بنقاط دوردست، موجب خرابی ظاهری و اقتصاد این شهر گشت. از اینرو وقتی نوشته جهانگردان را مثلا در یکقرن و نیم پیش درباره این شهر میخوانیم اردبیل را شهر کوچکی با قریب 20 هزار سکنه مییابیم که ژنرال «سوختلن» با لشگری از سپاهیان تزار بدانجا درآمده و سرانجام گنجینه بزرگ بقعه شیخ صفی الدین را بیغما برده است و بر اثر اینقبیل حوادث متمکنین اهالی جلای وطن کرده، تجارت بکلّی برافتاده و شهر و خانههایش رو بخرابی گذاشته است.
در زمان ناصر الدینشاه، و نیمقرن سلطنت وی در ایران، امنیت بالنسبه ثابتی در ارکان مختلف پیدا شد و اردبیل نیز از این امر بهرهمند گشت. و چون موقعیت ممتازی داشت و کانون برخورد راههای بازرگانی نقاط مهم داخل و خارج کشور بود، در کمترین زمانی بار دیگر رونق یافت و موقعیت تجاری پیشین را بدست آورد. سراها و تجارتخانهها آباد گشت. دادوستد رونق گرفت و تجار محلّی و غیرمحلی با تمام امکان به وارد کردن و صادر نمودن کالا پرداختند.
تجارتخانهها عموما در محدوده بازار بود و اکثریت آنها در کاروانسراها قرار داشت، نام این سراها را، که تا شصت سال پیش همگی معمور و آباد بودند، ما در مجلد اول آوردهایم. و اینک در توضیح آن میگوئیم که این سراها عبارت از محوطههای مربع شکل بسیار وسیعی بودند و حجرات بازرگانی دورتادور در چهار ضلع محیط آنها دیده میشدند. غالب آنها دوطبقه بودند و در برخی از کاروانسراها برای آنکه رطوبت زمین به کف حجرهها نرسد زیرزمینهائی هم برای آنها تعبیه میکردند. از طبقه اول حجره بصورت دفتر تجارتخانه و از طبقه بالا برای نگهداری دفاتر و اسناد و گاهی استراحت در ساعات بیکاری استفاده مینمودند.
جلوی حجرهها بطور سراسری ایوان باریک، بصورت راهرو، با تختهبند میساختند و برای بالا رفتن بدانجا، جلوی هرحجره پلکانی از تخته در وسط این راهرو بوجود
ص: 466
میآوردند.
محوّطه وسط کاروانسرا فضای باز و وسیعی بود و علی الّرسم در وسط آن حوض بزرگی قرار داشت و اطراف آن باغچههائی برای کاشتن گل احداث میشد. بین حوض و باغچهها تا جلوی حجرهها فضای خالی بود که بصورت خیابانهای باز میگذاشتند و برای چیدن کالا منظور میداشتند. بمنظور محافظت برخی از کالا مثل قند و شکر و قماش، از برف و باران، در بارانداز کاروانسراها انبارهای بزرگ میساختند. بارانداز عبارت از حیاط وسیع دیگری در جنب کاروانسرا بود و بارهای شتران و چهارپایان در آنجا بسته یا باز میشد تا خود کاروانسرا تمیز بماند و محیط آن از جنجال شتربانان و حمّالان بدور باشد.
قبلا هم گفتهایم که علاوه بر بازرگانان محلی و دیگر شهرهای ایران، جمع کثیری تجّار با ملّیتها و مذاهب دیگر نیز در این شهر فعالیت بازرگانی داشتند و بیش از همه کلیمیان و ارمنیان بودند و هردسته کاروانسرای مخصوص داشتند. کاروانسرای جهودها در مجاورت بازار زرگرها و تقریبا روبروی تیمچه مجیدیه قرار داشت و حجرات آن کلا در دست بازرگانان کلیمی بود. کاروانسرای ارامنه در وسط بازار مسگران واقع بود و تجّار ارمنی در آنجا غالبا بخرید و فروش پوستهای قیمتی میپرداختند.
تجارتخانهها عموما سرقفلی داشتند و چنانچه سالخوردگان میگویند در اوایل قرن چهاردهم هجری نرخ آنها از 3 تا 15 هزار تومان میرسید. خرید و فروش تجار غالبا به وعده بود و انتقال پول در بین شهرها از طریق برات صورت میگرفت. هرتاجر، بسته بحدود فعالیت خود، دفتر و بایگانی اسناد داشت و حساب سالانه خود را بدقت نگهداری و رسیدگی مینمود. دریافتها و بدهیها همواره روشن بود و سود سالانه، بویژه در بین تجار مسلمان بدرستی استخراج میشد، تا میزان بدهیهای دینی، یعنی خمس و زکوة و غیره، دقیقا روشن شود.
اکثریت قریب باتفاق بازرگانان منشی و حسابدار داشتند و آنها را بنام «میرزا» میخواندند. میرزاها صاحب اسرار تجارتخانه و رویهمرفته مردان امین و صدیق بودند و امانت و دلسوزی آنها گاهی بجائی میرسید که برخی از تجّار آنها را با خود شریک
ص: 467
میساختند و از منافع جنس بخصوص، یا کلّ تجارتخانه، «دانگی» هم برای آنان منظور میداشتند.
صرافی در اردبیل:
بموازات واردات و صادرات کالا، برخی از بازرگانان اردبیل، بشغل صرافی میپرداختند. اینان کسانی بودند که بجای بانکهای امروزی، کارهای پولی مردم را انجام میدادند و خود صنف مشخّصی در بین بازرگانان بشمار میآمدند. سرمایه اصلی آنها درستی و صحّت عمل و دقت در انجام کارهای مردم بود و برخی از آنها در خارج از اردبیل نیز از شهرت و معروفیّت زیاد برخوردار بودند.
صرّافها در بازار مغازه و یا حجرهای داشتند و بطور منظم دفاتر حساب ترتیب داده منشیان و حسابدارانی بخدمت میگماشتند انتقال پول بین شهرها، اعمّ از داخل و خارج، معمولا از طریق آنها صورت میگرفت و از اینرو اینان شعباتی در آن شهرها داشتند و یا طرفهائی از صرّافهای شهرهای مذکور را برای خود انتخاب کرده با آنان روابط پولی برقرار میساختند و از طریق صدور حواله یا دریافت برات سفارشهای همدیگر را انجام میدادند.
پول رائج قدیم سکّه بود که از نقره و گاهی طلا میزدند ولی معاملات علی الاصول با پول نقره صورت میگرفت. و چون حمل آن بر اثر سنگینی و بویژه در نتیجه ناامنی راهها متعذّر و غالبا مواجه با خطر بود از اینرو تجار و کسانی که درصدد انتقال وجهی برمیآمدند بصرافها مراجعه میکردند و آنان با دریافت کارمزد متعارف سفارشهای آنها را انجام میدادند.
قبل از آنکه تلگراف در اردبیل دایر شود و امکان مخابرات برقی فراهم گردد حوالهها عموما کتبی بود و دریافتکننده حواله، که غالبا خود بدان شهر سفر مینمود، آنرا بدانجا میبرد و مبلغ آنرا از محال علیه دریافت مینمود.
قبل از انقلاب اکتبر 1917 در روسیه، بعضی از تجار اردبیلی، که تجارتخانه یا شعباتی در شهرهای قفقاز و عمدتا در بادکوبه داشتند بجای خرید و فروش کالا بکارهای صرافی میپرداختند و چنانکه قبلا هم گفتهایم پولهای کارگران اردبیلی
ص: 468
را، که بعنوان مزد کار خود در آنجا دریافت میداشتند، از آنان گرفته پس از کسر کار مزد متداول بکسان آنها در زادگاهشان تأدیه مینمودند. پس از انقلاب اکتبر و سقوط ارزش اسکناسهای تزاری، بیشتر این بازرگانان ورشکسته شده مقادیر زیادی بصاحبان حوالهها بدهکار ماندند.
صرافها غیر از صدور حواله یا پرداخت برات، بامر خرید و فروش فلّزات و سنگهای قیمتی نیز میپرداختند و بعبارت دیگر جواهرفروشی میکردند. پس از تأسیس شعبه بانکملّی ایران در اردبیل، قسمت اعظم معاملات صرافیها از دست آنها خارج شده بدان بانک انتقال یافت و کار صرافها منحصر بخرید و فروش جواهرات و سکّههای پولی شد و چون زمینه آنها نیز کمتر گشت صرافی بطور کلی برچیده شد.
صرافهای اردبیل در مجموع افراد روشنفکر و آگاهی بودند و در بین آنها کسانی مثل شادروان حاج محمد جعفر پیدا میشدند که در راه تأسیس مدرسه و بسط معارف جدید از هرگونه کمک و مساعدت دریغ نداشتند. در تلگرامی که در صفحه 188 این کتاب آمده است از مساعدتهای مالی او و برادرش برای تأسیس دومین مدرسه یاد شده است.
سقوط بازرگانی اردبیل:
با پیدایش راهآهن تبریز- جلفا و تغییر روش حکومت، و در نتیجه سیاست و اقتصاد در روسیه، و تصمیم حکومت جدید آن کشور به بستن تمام درهای ارتباطی، منجمله راه اردبیل و آستارا بقفقازیّه، بازرگانی اردبیل رو بزوال گذاشت و در اندکزمانی رونق خود را از دست داد. بازرگانان غیربومی بتدریج از این شهر رفتند و کاروانسراها و حجرات زیبا و آباد آنرا، که روزگاری برای بدست آوردنش تلاش زیادی میکردند، رها ساختند. از تجّار محلی نیز آنانکه دوراندیش بودند راهی تهران و شهرهای بزرگ دیگر شدند و آنهائی هم که ماندند فعالیت خود را محدود بمیزان تولیدات و مصارف محلی کردند.
در زمان سلطنت رضا شاه پهلوی در ایران تلاشی برای بهبود وضع بازرگانی صورت گرفت ولی بسبب محافظهکاری سرمایهداران بجائی نرسید. راهنمای این تلاش اداره کلّ تجارت بود که بموجب قانون در ایران بوجود آمد.
در سال 1311 خورشیدی اداره مزبور بفرماندار اردبیل نمایندگی داد تا تجار را
ص: 469
جمعآوری و آنها را وادار بتشکیل اطاق تجارت و بالمآل پیشبرد امر بازرگانی منطقه نماید. فرماندار چنین کرد و اطاق تجارت را با عضویت شادروانان حاج مهدیقلی محمدی، حمید وهابزاده، حاج بیوک آقا واهبزاده، جعفر آقا صادقی، مشیر التجار و صمدی، که بازرگانان انتخاب کرده بودند تشکیل داد و آن هیئت نیز در جلسه مورخ 28 آذر 1311 خود حمید وهابزاده را بعنوان رئیس، جعفر صادقی را نایبرئیس، واهبزاده را منشی و محمدی را صندوقدار انتخاب نموده شروع بکار نمود ولی جز صرف وقت برای تهیه قند و شکر مصرفی مردم قدم مهم و اساسی دیگری برنداشت. حال آنکه میتوانست بصادرات اردبیل رونق دهد، در طریق تأسیس کارخانجات سرمایهداران را راهنمائی و مساعدت کند و اردبیل را بسوی صنعتی شدن سوق دهد و این مطلبی است که «جناب حکمران» اردبیل هم در بیست و یکمین جلسه هیئت مذکور، که در 18 اسفند 1311 با حضور وی تشکیل شده بود، اظهار داشته و از سستی و تساهل هیئت گله و اظهار دلتنگی نموده است.
شک نیست که هیئت نیز امکانات و تسهیلاتی را خواستار بوده و در وهله اول افتتاح شعبه بانکملی، تاسیس اداره ثبت اسناد، تشکیل محکمه صلحیه و بالاخره تعمیر راه شوسه اردبیل به تبریز و آستارا را طلب نموده است. ولی در این تاریخ که ما مشکلات و امکانات را میسنجیم چنین درمییابیم که اگر تجّار و سرمایهداران اردبیل، محافظهکاری و جنّتمکانی و بعبارت دیگر روح قناعت و رضا را کنار گذاشته مثل دیگر شهرهای ایران در این راه علاقه نشان میدادند، امروز در اردبیل نیز کارخانههای مولّد کالا دایر بود و بتناسب آنها بازرگانی نیز رشد و رونقی داشت.
بهرحال در تاریخی که ما این مجموعه را گرد میآوریم از تجارت، در مفهوم اقتصادی و منطقی خود، در اردبیل خبری نیست. و با آنکه کسانی بخرید و صدور فرش و حبوبات و غیره مشغولند ولی صادرات در قالب تجارت صورت نمیگیرد واردات نیز بر مبنای دوراندیشیهای بازرگانی استوار نمیباشد و در اینقسمت هرفروشنده و صاحب دکانی با دو روز مسافرت بتهران و یا دیگر شهرهای بزرگ کالاهای مورد نظر خود را خریداری کرده میآورد و باصطلاح خود ضمن تجارت سیاحت هم مینماید.
ص: 470
این کار اگر سبب ارزانی جنس گردد و با قطع ایادی واسطهها رفاه و آسایشی برای مصرفکننده فراهم آورد شایسته تحسین است ولی اگر در طریق ازدیاد منافع عاملین آنها صورت گیرد، که میگیرد، مایه تأسف میباشد، زیرا قیمتهای تمام شده نامعلوم میماند و هرآینه کالا ببهای دلخواه فروشنده و نه خریدار، عرضه میشود.
مبحث دوم راههای اردبیل
راه، چنانکه اشاره کردهایم، از لوازم بازرگانی و بالمآل اقتصاد هرناحیه است.
زیرا هرقدر تولیدات یک منطقه زیاد یا نیاز آن بواردات بیشتر باشد، تا راهی برای حمل و نقل آنها نباشد مبادلات مشکل و تحویل و تحوّل آنها متعذّر خواهد بود.
شاید بر این مبنا بوده است که راه و راهسازی از قدیم الایام در دنیا مورد توجه قرار گرفته و راههای بین المللی مثل راه ابریشم و نظایر آن بوجود آمده و امنیت و نگاهداری آنها وظیفهای برای دولتهای روز گشته است.
از فحوای تاریخ چنین برمیآید که اردبیل از زمانهای بسیار قدیم، بوسیله چنین راههائی با نقاط دیگر ارتباط داشته و با یک تعبیر دیگر ایبسا ارتباط برخی مناطق داخلی و خارجی ایران نیز از این طریق صورت میگرفته است.
ما در جلد اوّل باین مطلب اشاره کرده گفتهایم که «ابو دلف» در سفرنامه خود، که در سال 341 هجری قمری نوشته، راه تفلیس بایران را از طریق اردبیل ذکر کرده و ابن حوقل در نقشهایکه در قرن چهارم هجری در «صورة الارض» خود برای اران، ارمینیه و آذربایجان کشیده تنها راه ارتباطی اران و ارمنستان را با ایران و آذربایجان از طریق اردبیل نشان داده است. او در اینباب مرکزیت اردبیل را از حیث راه نسبت بنقاط دیگر ارائه کرده و نوشته است «راه اردبیل به بردعه (مرکز اران) چنین است ... راه اردبیل بزنجان اینطور است ... راه اردبیل بمراغه از این قرار است ... از اردبیل تا میانج 20 فرسخ است ... راه اردبیل به آمد و اعمال مرزهای جزیره بدین شرح است ...»
ص: 471
تاورنیه، جهانگرد عهد سلاطین صفوی بر این گفتهها مطلب دیگر افزوده و در سفرنامه خود نوشته است «... شماخی که آنهم مقدار کثیری ابریشم میدهد و معبر این شهر بطرف اسلامبول و ازمیر شهر اردبیل است.»
از این گفتهها و مطالبی که جستهگریخته در نوشتههای دیگران، اعمّ از متقدمین یا متأخرین، بچشم میخورد چنین استنباط میشود که اردبیل بر سرشاخهای از راه معروف ابریشم قرار داشته و بدینطریق نهتنها خودش با نقاط دیگر مربوط بوده بلکه ارتباط نواحی مختلف در داخل و خارج ایران نیز از طریق این شهر صورت میگرفته است. این امر تا نیمقرن پیش نیز برقرار بود و راههای اردبیل طرق صادرات و واردات مناطق یادشده بحساب میآمد.
این راهها، با توجه بوسایل نقلیه قدیم عموما کاروانرو بود و در فواصل معیّن، در روستاهای بین راهها، منزلگاههای مناسبی قرار داشت و از دوران صفویّه ببعد نیز در نقاط صعب العبور آنها، مثل گردنه صائین، پناهگاههائی بنام کاروانسرای شاه عباسی ایجاد گشت و در حدود امکانات زمان، وسیله رفاه برای کاروانیان فراهم گردید.
بموازات حمل بار بوسیله شتر و دیگر چهارپایان، کمکم استفاده از وسایل چرخدار نیز معمول گشت و ارابه و «فرقون» بین روستاها و شهرها براه افتاد و بدینمناسبت در وضع راهها دگرگونیهائی پدید آمد و تسطیح و رفع موانع آنها مورد توجه قرار گرفت ولی این کار بندرت و تأنّی و بوسیله رهگذران و ساکنان روستاها انجام شد.
در زمان مظفر الدینشاه قاجار شخصی بنام ملک التجار باردبیل تبعید شد و مدتی در این شهر تحتنظر قرار گرفت. او که مرد متحرک و کارآمدی بود با اجازه حاکم وقت درصدد ترمیم راه اردبیل بآستارا برآمد و بعضی از نقاط سخت آنرا، که پرتگاهی برای چهارپایان بود، اصلاح نمود و آنرا بنام «طریق مظفری» نامید.
با پیدایش «اتوموبیل» در صحنه ارتباطات بازرگانی، لزوم احداث جادههای شوسه بشدت احساس شد و این امر مواجه با اولین روزهای بقدرت رسیدن رضا شاه پهلوی
ص: 472
در ایران گردید. او که با تبلیغات وسیع در زمینه اصلاحات، زمام امور را بدست گرفته بود در این راه علاقه شدیدی نشان داد و چون ایجاد این قبیل راهها و نگاهداری آنها از قدرت بخش خصوصی خارج بود، از اینرو دولت خود بدین کار اقدام کرد و از 1303 خورشیدی مقدمات احداث راه ماشینرو بین اردبیل و سراب و تبریز فراهم گشت. و بموازات آن بایجاد چنین راهی بین اردبیل آستارا، اردبیل خلخال، اردبیل مشکینشهر نیز اقدام شد.
این جادهها همان گذرگاههای مالروی قدیمی بود که با ریختن خاک و شن در جاهای پست یا کندن و خاکبرداری سطحی در قسمتهای ناهموار، بطور ناقص و غیرفنّی تسطیح گشت و عبور و مرور محدود آن ایّام را میسّر ساخت.
آنچه بیش از همه تسریع در ایجاد چنین راهها را ضروری میساخت مسائل امنیت منطقه بود و دولت میخواست با امکان عبور دادن «ماشین»، بتواند در مواقع لازم نیروی نظامی کافی بمنطقه بیاورد و با عشایر یا دیگر گردنکشان احتمالی مقابله کند.
رفتهرفته که «ماشین» بطور اساسی وارد زندگی اجتماعی و اقتصادی منطقه شد تجدیدنظر در وضع این راهها و تعمیر و مرمت شکل اینها هم ضرورت یافت. شکلی که با آنهمه اصلاحات صوری هنوز هم از جهات فنی در حدّ پائین است و از حیث راحتی بپای راههای معمولی نقاط دیگر دنیا نمیرسد.
با آنکه در عصر حاضر غالب راههای ایران «آسفالته» شده و آسایش عابرین تأمین گشته است و با آنکه بقول معروف با قیر حاصله از معادن نفت ایران حتی کورهراههای دهستانی و کوهستانی بیشتر ممالک اروپائی تسطیح و آسفالت شده است مع الاسف هنوز هم راههای این ولایت مهم و این منطقه اقتصادی بصورت خاکی باقی مانده، گرد و خاک در تابستان یا برف و گلولای زمستان، توأم با دستاندازهای بیشمار آسایش را از رهگذران سلب و هرآینه جان آنها را هم با خطر مواجه ساخته است و شنیدنی است که بسبب بسته بودن آنها در زمستان، همانند دوران محمد شاه قاجار رابطه اردبیل با دیگر نقاط برای مدتهای طولانی قطع میشود.
تردید نیست که در یک منطقه کوهستانی راههای شوسه باید از ارتفاعات و گردنهها بگذرد ولی مگر تنها منطقه کوهستانی دنیا اردبیل است؟ و مگر در کدامیک از مناطق
ص: 473
مشابه این شهر، رابطه صدها هزار شهروندان آنها، بخاطر ده یا بیست کیلومتر راه در گردنه، ماههای متمادی با دیگر نقاط قطع میشود؟
در اواخر سلطنت رضا شاه مسیر جاده مهندسی مهمی از اردبیل بطرف گیلان انتخاب شد و قسمت اعظم زیرسازی و پلهای کوچک آن، که از قریه ننهکران میگذشت، باتمام رسید و اگر واقعه شوم سوم شهریور 1320 مدتی دیرتر صورت میگرفت امروزه آن راه دایر بود. ولی با پیشآمد آن واقعه و هجوم متفقین بایران، مهندسان و سازندگان راه مذکور که آلمانیها بودند، فرار کردند و راه نیز بمرور ایام از بین رفت.
در زمانی که ما این مجموعه را گرد میآوریم اردبیل بوسیله سه جاده خاکی درجه دو با آستارا، خلخال و مشکین ارتباط دارد و یک راه شوسه درجه دو، که بتازگی روی آن لایهای بنام آسفالت سرد کشیدهاند، آنرا با سراب مربوط میسازد. یک راه فرعی دیگری نیز، که از جاده مشکین جدا میشود ارتباط این منطقه را با گرمی و بیلهسوار و مغان برقرار میسازد.
وقتی وضع جادههای اصلی چنین باشد میتوان طرق ارتباطی شهر و روستاها همچنین راههای بین دهکدهها را در نظر مجسم نمود. بیشتر این روستاها فاقد راه ماشینرو است و اکثر آنها، بویژه روستاهائی که در نقاط کوهستانی قرار دارند مدتهای زیادی در فصل زمستان در محاصره قرار میگیرند و رابطه آنها با دیگر نقاط مجاور بکلی قطع میشود.
اردبیلیان مدتها تلاش میکردند که دولت فرودگاهی در این شهر بسازد و با ایجاد راه هوائی امکاناتی از حیث ارتباط آنها با نقاط دوردست فراهم آورد. سرانجام این خواستها به نتیجه رسید و با تأمین اعتبار مقدمات عقد قرارداد با مقاطعهکار و آغاز عملیات فراهم گردید. قرار است عملیات ساختمانی در سه سال پایان یابد و در آنمدت امکان استفاده از این راه فراهم شود. امید آنکه این قرار عملی شود و بموازات آن برای راههای اصلی و فرعی این ولایت نیز اقدام اساسی بعمل آید.
ص: 474
گفتار چهاردهم پزشکی و بهداشت در گذشتههای اردبیل
اشاره
طب و طبابت موضوعی است که از اولین دوران پیدایش بشر پیدا شده و متناسب با طول عمر بشریت رشد و تکوین یافته است و در اینمدت بس طولانی تحولات زیادی بخود دیده و با دگرگونیهای چشمگیری بصورت کنونی درآمده است.
بیماری و پیدا کردن علاج آنکه در طبیعت بصورت نهادی بچشم میخورد گویا خاص نوع انسان نیست و در برخی از تیرههای حیوانات نیز از راه غریزه وجود دارد و حیوان بیمار را ناخودآگاه بسوی معالجه و مداوا میکشاند. گربهها بیمارئی شبیه دلدرد دارند و برای رفع آن در باغچه و حیاط دنبال چمن وحشی یا علفی شبیه ساقههای سبز گندم میگردند و با خوردن آن آرامش مییابند. سگها وقتی جراحتی پیدا میکنند با لیسیدن آن درصدد معالجه برمیآیند و تیرههای دیگر عارضه بیماری را با امساک از خوردن، که نزد ما به «پرهیز» یا «رژیم» غذائی معروف است، معالجه میکنند و هکذا ...
اردبیل شهر قدیمی است و بلاشک ساکنان آن در هرعصر و زمانی با بیماریها و امراض گوناگونی مواجه بوده برای رفع و دفع آنها روشهائی در پیش داشتهاند ولی صد حیف که کمتر اثری از این روشها و نحوه عملکرد قدمای آنها باقی مانده و از کسانی که وظیفه طبابت و پزشکی داشتهاند نیز نام تعداد بس محدودی، آنهم از متأخرین آنها، در خاطرها میباشد.
بنظر میرسد که این نقص خاص این منطقه نیست و در دیگر نقاط ایران نیز آسمان از این حیث یک رنگ دارد. علّت آن شاید چنین باشد که چون همانند امروز وسایل بررسی و کشف امراض و داروها در بین نبوده و امراض و بیماریها نیز غالبا بسبب بسته بودن جوامع، اینچنین کمیّت و کیفیت زیادی نداشته است، از اینرو اطبا جز تشخیص امراض «کلاسیک» و تجویز داروی آنها کاری نداشته و بندرت اتفاق میافتاده است
ص: 475
که از آنان کسی درصدد تحقیق درباره آنها برآید و علل اساسی بیماریها را کندوکاو کند.
یادآوری این نکته لازم است که پزشکی و طبابت اصولا بر دوپایه مهمّ استقرار دارد.
یکی شناختن نوع بیماری، که بنام «تشخیص» معروف است و دیگری آگاهی کامل بخواص داروها که میتوان تجویز آنرا در مورد بیمار «معالجه» خواند.
در دورانهای قدیم، چنانکه امروز نیز چنین است، علائم و مشخصات بیماریها، از قرنها پیش از طرف اساتید بزرگ، مثل بو علی سینا و دیگران معیّن گشته و طرز معالجه آنها نیز گفته شده بود. بنابراین پزشک زمان فتحعلیشاه کارش تطبیق دادن حالات بیماری با آن علائم و نوشتن نسخه دارو، برابر آنچه بدو رسیده بود، بود. و چون نوع امراض بظاهر محدود و مشخّص بود برای یک پزشک بیاد داشتن علائم آنها میسّر بود و آشنائی بانواع داروها نیز مشکل نمینمود. بااینحال اشکال کار در تطبیق صحیح علائم با وضع بیمار بود و برای این کار تجربه و دقت و بالاخره حذاقت لازم مینمود یعنی شئونیکه موجب شهرت و معروفیّت اطبا در بین اقران و امثال خود میگردید.
تحصیلات اطبّای قدیم:
با این بیان نباید تصوّر نمود که مثل امروز در قدیم نیز دانشکدهها و دانشگاههای خاصی در ایران برای تعلیم طبابت وجود داشت و داوطلبان فراگرفتن آن با ضوابط و مقرراتی انتخاب میگشتند. ما در قسمت مربوط بتعلیم و تربیت در این کتاب گفتهایم که تحصیلات قدیم نیز دارای مقاطع خاص بود و غیر از مکتبخانه به دورههای مقدماتی، سطح و خارج تقسیم میشد. آنانکه در دوره خارج درس میخواندند مطالب گوناگونی مثل فقه، اصول، حکمت و نجوم را در سطح بالاتری فرامیگرفتند و در ضمن آنها کتب طبی مثل قانون بو علی را نیز میخواندند و بدون اینکه در بیمارستانی کارآموزی کنند یا بطور جدّی با کارآموزی در زیردست طبیب دیگری از تجربیات او بهرهمند شوند، بخود حق میدادند که طبابت کنند و با تطبیق علائم امراض معیّن با حالات مریض، از داروهای مقرّر تجویز نمایند. این بود که آنان گاهی معمّم بودند و گاهی علاوه بر طبابت، فلسفه و حکمت درس میدادند. برخی در امور شرعی اظهارنظر میکردند و بعضی نیز ادیب و شاعر بودند و ما در صفحه 364 از یکی از اطبّای اردبیل بنام «محمد هادی طبیب
ص: 476
اردبیلی» یاد کردهایم که دستکم در چهار قرن پیش در این شهر طبابت میکرده، ادیب و دانشمند بوده و اشعاری نیز میسروده است و ما نمونهای از اشعار او را در آنجا آوردهایم.
بااینحال باید گفت که فراگرفتن طبّ همواره با چنان تحصیلی مقرون نبود و در بیشتر موارد بمنزله مشاغل ارثی از پدر به پسر میرسید و ما در شهر اردبیل از طبیبی بنام «در عکس بالا شخصی که با لباس معمولی است مرحوم نیّر الحکما میباشد. در سمت چپ او پسرش میرزا محمد و در سمت راستش سرهنگ محمود خان خسروپناه فرمانده هنگ آذربایجان است و در سال 1308 خورشیدی در آستارا برداشته شده است. نفر آخر سمت چپ مصطفی خان خسروپناه برادر و آجودان فرمانده هنگ است.»
«افراسیاب» سراغ داریم که فرزندش «میرزا محمد علی نیّر الحکما» قسمت اعظم طبّ را نزد او یاد گرفته و قریب هشتاد سال پیش، از بهترین اطبای این شهر بحساب میآمده است. فرزند او بنام «میرزا محمد» نیز طریق تشخیص و معالجه را از پدر آموخته و سالهای ممتدی در اردبیل و طوالش طبابت کرده است.
ص: 477
تردید نیست که چنین پزشکانی مدتها در کار خود ناپخته میبودند و دیرگاهی میکشید که آنها با درمان بیماران ورزیدگی یافته پخته میشدند. همین میرزا محمد علی نیر الحکما که در بالا نام بردیم این گفته را بگونه شوخی بر زبان میآورد و میگفت «هروقت برای فاتحه بقبرستان میروم از خجالت عبا را بر سر میکشم زیرا بیشتر خفتگان کسانی هستند که من حکیم آنها بودهام» و گاهی عبارت آخر را بصورت «من آنها را کشتهام» ادا میکرد.
پزشکان اردبیل در یکقرن گذشته:
اردبیل، چنانکه گفتهایم منطقه پرجمعیتی بود و ساکنان روستاها و بخشهای آن با مناطق عشایرنشین جمعیت زیادی را تشکیل میداد. از اینرو طبیب نیز در این شهر متعدد بود و مطبّ آنها پناهگاهی برای بیماران شناخته میشد.
با سکونت ارامنه در این شهر، اطبای آنها هم در خدمت مردم بودند همچنین پزشکان یهودی، بطوریکه در گذشته یاد کردهایم، بطبابت اشتغال داشتند. پس از آنکه ایرانیان ساکن روسیه از آن کشور اخراج شدند گروهی از آنان، که خود یا پدران و اجدادشان اردبیلی بودند، بنام «چروون» بدین شهر آمدند و در بین آنها پزشکانی هم بودند که کمر بمعالجه مرضی بستند و در این زمینه خدمات مفیدی کردند. شادروان دکتر «حاج بابا حاذق»، «دکتر محمد روانخواه» معروف به «کور عبّاسلو»، «غلامعلی طریقی» که از اطبّای سی چهل سال اخیر در این ولایت بودند از جمله مهاجرین بشمار میآمدند.
از پزشکان معروف ارمنی شخصی بنام «لوتر» در این شهر مشهور بود. او که هشتاد سال پیش در اردبیل طبابت میکرد، چون برخلاف دیگران به سرش کلاه نمیگذاشته از اینرو به پزشک سربرهنه شهرت داشته است. در سالهای بعد پزشکان ارمنی دیگری هم در این شهر بودند که «دکتر مانوک»، «دکتر جلالیان»، «دکتر سامسون اوف»، «دکتر رستم اوف» و در این اواخر «مسیو پاول» از شناختهشدگان آنها بودند.
ما در صفحه 80 جلد دوم این کتاب از یک پزشک مجرب یهودی بنام «جهود آقاجان» یاد کرده بخدمات او به بیماران این شهر در یکقرن پیش اشاره نمودهایم. او
ص: 478
پزشک پختهای بوده و بسبب حذاقتش در طب، بین مردم احترام زیاد داشته است.
در آن ایام بر اثر رونق بازرگانی اردبیل و مرکزیّت تجاری آن، ارامنه و یهودیها، حتی هندیها و چینیها در این شهر سکونت داشتند و این پزشکان نیز بدان جهت در اردبیل طبابت میکردند. لیکن بعد از جنگ جهانی اول، که پیدایش راهآهن جلفا به تبریز، بویژه تغییر رژیم روسیه به «سوسیالیزم» مراودات بازرگانی را در این منطقه متروک ساخت، آنان یعنی ارامنه و جهودان و دیگران از این شهر رفتند و در نتیجه پزشکان آنها نیز بنقاط دیگر مهاجرت نمودند.
بااینحال اردبیل پزشکان مجرّب محلّی نیز زیاد داشت و قبل از پیدایش دانشگاه تهران و تربیت پزشکان جدید، آنان مرجع معالجه برای بیماران این ولایت بشمار میآمدند. سالخوردگان اردبیل از شادروان «میرزا غنی شمس الحکما»، که از یکقرن پیش در اردبیل طبابت میکرده است، با احترام زیاد یاد میکنند و او را مردی نجیب، پزشکی دلسوز، عارفی والامقام، شاعر و ادیب برازندهای میگویند.
و نیز از شادروان «میرزا افراسیاب» حکیم یاد میکنند و مخصوصا از فرزند او بنام «میرزا محمد علی نیر الحکما»، که در فوق از او سخن گفتیم به نیکی سخن میگویند.
نیّر علاوه بر طبابت از پیشروان نهضت مشروطیت نیز بوده و ما در صفحات 313 تا 390 جلد اول مطالبی در اینباره نوشتهایم.
افراسیاب در کتابی که بنام «تحفة الصالحین» نوشته، خود را «بن محمد حنیفه سناوندی» گفته است. او، بگفته خویش، پس از سیر و سیاحت در اردبیل رحل اقامت افکنده و از پزشکی دست کشیده بود. روزی بین او و شادروان «حاج میر صالح مجتهد» در منزل وی ملاقاتی دست میدهد و مجتهد او را عالم بطبّ درمییابد و دو جلد کتاب پزشکی بدو اهدا میکند. یکی از دوستان افراسیاب با دیدن این تحفه او را تشویق باستفاده از آنها در نوشتن تحفة الصالحین میکند و افراسیاب با اصرار وی این کتاب را در یک مقدمه و چهارده باب و یک خاتمه تدوین مینماید.
ص: 479
نیّر الحکما، بگفته پیشینیان در بیماریهای ریوی، که آنروز بیماریهای سینه گفته میشد، تخصّص داشت و بگفته همین سالخوردگان خود نیز با همان بیماری درگذشت و این گفته قدما در مورد او هم تحقّق یافت که «هرطبیبی بدان مرض میمیرد که در آن تخصّص دارد». فوت او ده دقیقه بعد از تحویل سال 1310 خورشیدی و بمرض ریوی در زادگاهش اردبیل صورت گرفت.
طبیب دیگری در پنجاه سال پیش در این شهر بود که سید اسماعیل علوی نام داشت ولی بعنوان «سیّد الحکماء» شناخته میشد. مردی نجیب و سید جلیل القدری بود و مردم برای «قدم» او میمنتی قائل بودند. همچنین شادروان «میرزا محمد حسین شمس الحکماء»، که این لقب را از مرحوم میرزا غنی شمس الحکما استاد و پیشکسوت خود استفاده کرده بود، از اطبّای این شهر در نیمقرن پیش بود. او طبابت و دوا را وسیله میدانست و شفا را از طرف خدا میپنداشت و بدینجهت نوشتن نسخه را با خواندن دعا و استعانت از خدا توأم میساخت.
مرحوم «مشیر الحکماء» نیز یکی دیگر از اطبای یک قرن پیش اردبیل بحساب میآمد. او مدتها رئیس صحیّه، یعنی بهداری اردبیل بود و برای مراقبت در بهداشت عمومی سوار بر اسب از کشتارگاه و میادین و حمّامها بازدید مینمود. او در جوانی آواز خوشی داشت و از شاگردان شادروان «آلا پالازاوغلی» بشمار میآمد و ما درباره شخص اخیر در صفحه 176 جلد اول این کتاب مطالبی نوشتهایم.
از اطبای قدیم این شهر در یکقرن اخیر باید از شادروان «حاج سید احمد فخر الحکماء» نیز یاد کرد. او سید معمّمی بود و از محترمین شهر بشمار میآمد. مسلک عرفان داشت و گاهی اشعاری میسرود و این دوبیتی از اوست:
بر شمع رخت گشته دلم پروانهاز سوختنش هیچ ورا پروا، نه
عنقای مرا هوای قاف است بسرلیکن چه کند ز قید غم پر، وا، نه
ص: 480
غیر از اینان کسانی دیگری نیز در این رشته اشتغال داشتند و از جمله دستهای بنام «کحّال» بودند که کار چشم پزشکان را انجام میدادند. و حتی با سوزنهای مخصوصی که داشتند از حدّ فاصل بین قرنیّه و صلبیّه، عدسی کدرشده چشم را بداخل کره چشم میانداختند و باصطلاح امروز آبمروارید عمل کرده مجرای دید مبتلایان را باز مینمودند. در بین کحّالان کسانی مثل میرزا علی اکبر و میرزا کاظم شهرت داشتند.
جمعی از بانوان جهاندیده هم در امر زایمان خدمت میکردند و بنام «ماما» خوانده میشدند. اینان علی العموم مکتب و مدرسه ندیده بودند و من عندی یا با خدمت در پیش ماماهای مجرّب آنرا یاد میگرفتند. در بین مهاجرینی که از روسیه آمدند، یکی دو بانوی قابله تحصیلکرده نیز بودند که برای اولینبار امر زایمان را در این شهر با اصول علمی مباشرت نمودند.
انواع بیماریها:
در نیمقرن پیش و پیش از آن، در منطقه اردبیل بیماریها بر دو نوع ظاهر میشد، برخی مثل سرماخوردگی، حصبه، محرقه، ذات الّریه، سرخک و نظایر آنها بومی و معروف محلّ بودند و بعضی دیگر مثل طاعون، وبا، «تیفوس» و غیره بصورت همهواگیر از خارج میآمدند.
آنچه قابل توجه است اینست که گوئی طبیعت، از حیث مرضآفرینی خویش، با انسانها، از جهت تلاش برای درمان آنها، دائما مقابله دارد. هرچه بنی آدم در راه معالجه بیماریها توفیق مییابد طبیعت امراض جدید دیگری در مقابل آنها قرار میدهد.
در عهدیکه ما زندگی میکنیم بیشتر اطبّا این حرف را قبول ندارند و معتقدند که بیماریهای جدید الظهور، در قدیم هم بودهاند ولی انسانها آنها را بنحو شایسته نمیشناختهاند.
این گفته شاید از نظر علمی درست باشد بویژه آنکه ظهور و شیوع بیماریها با شرایط محیط زیست و کیفیت عوامل کیفیت عوامل زندگی در جوامع انسانی ارتباط دارد. بااینحال برای کسانی که از طبّ و طبابت سررشته ندارند حیرتآور است که مثلا در قدیم، در جامعه اردبیل، بیماری سرطان، با این انواع و اقسام و دامنه گسترده که امروزه وجود دارد، نبود.
سکته قلبی بسیار کم بچشم میخورد و سالهای سال میگذشت تا شنیده شود که یکنفر
ص: 481
بدان بیماری درگذشته است. آنچه امروز بنام «آنفلوانزا» و باقسام مختلف دیده میشود در آن ایام بصورت سرماخوردگی ساده بود و سنگ کلیه و مثانه باندازهای که امروز شایع است سابقه نداشت. پزشکان امروزی حصول شرایط خاص در جامعه بویژه «ماشینیزم» را از عوامل مؤثر در ازدیاد آنها میشمارند.
بیماریهای خطرناک قدیم، غیر از طاعون و وبا، ذات الّریه و سلّ بود. طاعون و وبا، مثل سیل و طوفان میآمد و چون بهداشت بمفهوم امروزی شناخته نشده و معمول نبود هر که را که در سر راه خود برمیخورد دربرگرفته میبرد.
در تاریخ وقایع متعدّدی از این بلایا ذکر شده و مثلا «اسکندر بیگ» در «عالمآرای عبّاسی» مینویسد که در سال 981 هجری قمری طاعونی در اردبیل بروز کرد و «سی هزار کس تلف شد» . و این بلا در حالی اتفاق افتاد که دو سال پیش از آن، یعنی در سال 979 قحطی عظیمی در این شهر رخ داد.
«دارسیتاد، ژنرال ماژور انگلیسی» از افسران صنف توپخانه «بنگاله» هم، که در دهه چهارم قرن 19 میلادی از اردبیل دیدن کرده، در یادداشتهای خود گفته است که اردبیل در خلال سالهای 1251 و 1252 هجری بواسطه بیماری طاعون خراب شده و جمعیت آن تا حدّ زیادی کاهش یافته است.
سلّ نیز از بیماریهای لاعلاج بشمار میآمد و هرکس بدان مبتلا میگشت از زندگی دست میشست.
ذات الّریه و حصبه و محرقه برای بهبود محتاج دوران معالجه طولانی و سخت بود و رهائی از آنها مشکل مینمود. سرخک، خناق یا «دیفتری»، آبله، اسهال و نظایر آنها بلای جان کودکان بحساب میآمد و مراقبت از آنها زحمت زیادی دربرداشت و اگر مریض از دست آنها خلاص میشد گاهی عوارض جنبی آنها بصورت بیماریهای موذی دیگری، مثل دردهای مفاصل و ناراحتیهای سینه و گوش و غیره بیادگار میماند و در ص: 482
برخی مثل سرخک، اگر در دوران مرض یا ایام نقاهت مراعات غذای بیمار نمیشد دچار عوارض ریوی میگردید.
بیماریهای جهاز هاضمه، مثل ناراحتیهای معده و کبد بیشوکم دیده میشد و غالبا سوء تغذیه سبب آن میگردید. کچلی زیاد بود و گاهوبیگاه امراض جلدی بویژه «قوتور» یعنی جرب نیز شیوع مییافت. تراخم زیاد دیده میشد و درد چشم بخصوص در فصل تابستان شیوع بسیار داشت و مردم سبب آنرا تماس دست آلوده با میوه میدانستند و در این میان آب خربزه مشکین را بیش از همه مؤثر میپنداشتند و گرما و گردوخاک را نیز از عوامل بیماری بحساب میآوردند.
دمل، که بزبان محلّی بدان «چیبان» میگویند در مفاصل و بندهای بدن مثل زیر بغل، زیر زانو، کشاله ران پیدا میشد و یکنوع آنکه بنام «کورچیبان» خوانده میشد با درد و زحمت سختی همراه بود. اردبیلیها درآمدن دمل را نتیجه خوردن غذاهای «بادآور» میدانستند و این اصطلاحی بود که درباره خواص برخی از سبزیجات مثل ترب، کلم، یا حبوباتی مانند عدس بیان میداشتند.
گلمژه را «ایتدیرسگی» میگفتند و گاهوبیگاه در چشم بچهها دیده میشد.
«اگزما» یا باصطلاح محلی «دمرو» کم بود و از عوارض غیرقابل علاج شمرده میشد.
زردزخم مخصوصا نزد اطفال بیشتر وجود داشت ولی سالک در این منطقه هرگز دیده نمیشد.
شکستگی استخوان، بر اثر حوادث پیش میآمد بویژه در فصل زمستان و یخبندان بیشتر اتفاق میافتاد. بیماریهای عصبی و صرع بسیار کم بود و در جامعه شصت هزار شهروندی اردبیل گاهی یک یا دو نفر دیوانه پیدا میشد. جذامی در شهر و روستا بندرت بچشم میخورد و چند نفر از آنها که گاه پیدا میشدند معمولا در کنار شهر میزیستند و از طریق گدائی امرارمعاش میکردند. «آسم» یا تنگینفس هم در زمستان بعضی از پیران را آزار میداد. «مالاریا» بسبب نزدیکی بجنگل بالنسبه زیاد بود و کسانی که
ص: 483
برای کار و تجارت بمنطقه گیلان میرفتند تبنوبه را غالبا با خود بسوقات میآوردند.
دلدرد، بهرشکل که اتفاق میافتاد، بنام «سانجی» خوانده میشد و برخی از آنها که مردم بدون آشنائی بعلل آن، آنرا «غافل سانجی» میگفتند حیات گرفتارشدگان را پایان میداد. از اینجهت «غافل سانجی دوتاسان» نفرینی شده بود که گاهی از دهان بعضی از پیرزنان شنیده میشد.
ترتیب معالجه:
در دوران گذشته بیمارستان در اردبیل معمول نبود و چنین مکانی نیز برای مداوای بیماران وجود نداشت. بیماران در خانه بستری میشدند و برای معاینه نزد پزشکان میرفتند.
اطباء هریک مطبّی داشتند و مریضها را در آن معاینه میکردند. در مواقعی که بیمار قادر بحرکت نمیبود، و یا حرکت او مضرّ بر سلامتیش تشخیص داده میشد، دکتر را برای عیادت از او دعوت میکردند.
برای این کار کسان بیمار بمطب او رفته ویرا درآمدن بر بالین مریض همراهی مینمودند. در نیمقرن پیش که درشگه در اردبیل وسیله نقلیه عمومی بود آوردن طبیب بدان وسیله صورت میگرفت و آنکس که برای دعوت از او میرفت درشگهای را با خود برده دکتر را، که عموما بنام «حکیم» خوانده و شناخته میشد، با آن بمنزل بیمار میآورد و پس از معاینه و نوشتن نسخه نیز با همان وسیله مراجعت میداد. کرایه رفت و برگشت و توقف درشگه بر عهده کسان بیمار بود.
حق المعاینه پزشگ معین بود ولی هنگام معاینه در منزل آنرا «حق القدم» میگفتند و مقدارش نیز گاهی به دو برابر میرسید.
طبیبها فاقد وسایل امروزی از قبیل گوشی، فشارسنج و غیره بودند و وظیفه آنها را از حواس خود میخواستند و بدینسبب ورزیدگی خاصی در شناختن علائم بیماری داشتند.
در آنزمان آزمایشگاه، برای تجزیههای گوناگون پزشکی، نبود و خود طبیب با گرفتن نبض فشار خون، تب و ضعف بیمار را تشخیص میداد و در موارد لازم با دیدن رنگ خون و ادرار و مدفوع، کیفیّت بیماری را میشناخت.
ص: 484
چگونگی مزاج و وضع جهاز هاضمه نزد آنان اهمیت خاصی داشت و بارهای روی زبان بیمار، آنها را از کیفیت مزاج آنان آگاه میساخت. در بیشتر بیماریها، جز در امراض رودهای، مداوای آنها با خالی کردن شکم آغاز میشد و به کار انداختن مزاج، حتی قبل از ابتلای بمرض، خود نوعی پیشگیری بحساب میآمد. تا آنجا که اطبای قدیم سالی یک یا دو بار با تجویز مسهل و ممزج، امعاء و احشاء را یکنوع شستشو میدادند و بموازات آن یکبار در سال نیز حجامت را، برای جلوگیری از غلظت خون و امراض ناشی از آن مجاز میشمردند.
آمپول زدن معمول نبود و بعدها که چنین وسیلهای پیدا شد اطبّاء در مصرف آن احتیاط بیشتری ملحوظ میداشتند و در صورت لزوم تزریق را نیز شخصا انجام میدادند.
اطبّای قدیم به نحوه تغذیه بویژه در مورد بیماران توجه خاصی داشتند و پرهیز از هر غذائی را که با بیماری سازگار نمیدانستند، از لوازم معالجه میپنداشتند. در دوران بیماری شیر را مناسبترین غذا میدانستند و چون شیر گاو کمچربیتر است بیشتر آنرا تجویز میکردند و گاهی آنرا بصورت «فرنی» یا «شیربرنج» توصیه مینمودند ولی از دیگر مشتقات شیر، که باصطلاح محلّی «آغاران قاتق» میگفتند، بشدت باز میداشتند.
ترشی بکلی ممنوع میشد و جز لیموشیرین، اگر پیدا میشد، تا حدّ امکان از میوههای دیگر نیز منع مینمودند. محفوظ نگهداشتن بیمار از تغییر هوا و سرما از توصیههای مهمّ اطبای آن دوره بود و مخصوصا محافظت وی در دوران نقاهت، که بدن بسبب ضعف آماده ابتلا به بیماریهای دیگر میگشت، بشدت سفارش میگردید.
در سرماخوردگیهای سخت گاهی بادکش را وسیله سبکی حال مریض میدانستند و این کار را با استکانهای تهگشاد و دهن باریکی، که در آنزمان از شیشه و برای این کار ساخته میشد، انجام میدادند. یکنوع بادکش بزرگ، بنام محلّی «کوپه» نیز وجود داشت که آنرا در پشت بدن، بین دو کتف یا روی کمر میانداختند و با پوشانیدن بیمار موجبات عرق کردن او را فراهم میآوردند. احتراز از انداختن بادکش بر روی قلب یا محاذات آن در سینه، بشدت توصیه میشد. همچنین محفوظ نگه داشتن بدن از سرما و باد بعد از بادکش سفارش میگردید.
عرق کردن طبیعی بدن، نزد اطبّای قدیم علامت بهبود بیماری و باصطلاح امروز،
ص: 485
غلبه گویچههای سفید خون بر «میکروب» ها و «ویروس» های مولّد مرض تلقی میشد و از آن ببعد مراقبت دوران نقاهت پیش میآمد. دورهایکه خطرات آن کمتر از خود بیماری نبود.
عطسه هم در امراضی مثل حصبه و محرقه از علائم شفا بشمار میآمد. بویژه هنگامی که این امر با آمدن کرم کوچکی از گلوی مریض همراه میشد.
اطبّای قدیم بلافاصله پس از رفع بیماری اجازه حمام نمیدادند و آنرا غالبا پس از رفع خطر دوران نقاهت تجویز میکردند اما شستن دست و صورت و حتی پاهای بیمار را در اطاق محفوظ از جریان هوا، بلامانع میدانستند.
در بیماریهائی مثل سرخک مراقبت پزشکان بر دو امر بود یکی عدم ابتلا به ذات الّریه و دیگری سلامت چشم و گوش. که برای اولی و نیز سلامت گوش محافظت از سرما را لازم میگفتند و برای سالم ماندن چشم، از تابش نور سفید جلو میگرفتند.
جرّاحی در آن ایام بشکل امروز نبود و رویهمرفته در قلمرو کار پزشکان بحساب نمیآمد. جرّاحیها عموما کارهای سادهای مثل ختنه کردن اطفال، نیشتر زدن دمل، بستن زخم و نظایر آنها بود و بوسیله سلمانیها یا دلّاکهای حمّامها صورت میگرفت.
برخی از آنان در این کار ورزیدگی خاصی داشتند و با وجود آنکه در اینباب تحصیلاتی نداشتند تجربه و حذاقتی در کار خود مییافتند. ما در جائی به جرّاحی لوزه خود نگارنده در پنجاه سال پیش بوسیله شادروان «استاد اوروج جراح» اشاره کردهایم که آن مرد مجرب، که جراحیهای عمومی را در روسیه فراگرفته بود، چگونه با آن وسایل ابتدائی آنرا درآورد و هیچ عوارضی هم پیدا نشد.
جرّاحان برای بستن زخم مرهمهائی میساختند و برای معالجه هرنوع از زخمها از آن مرهمها میدادند. عده چنین جراحان زیاد بود و در هرمحلّه یکی دو تا از آنان، در دکان خویش ضمن اصلاح سر و صورت مشتریها، آماده انجام چنین خدماتی بودند. دلّاکهای حمامها نیز در حدّ سلمانیها بودند و نیمچه طبیبی بشمار میآمدند.
کشیدن دندان، مخصوص سلمانی و گرفتن خون مختص دلّاک حمام بود. ولی شکستهبندی استخوانها و جاانداختن دررفتگی آنها بوسیله افراد معینی، که در محلّ «سنخچی» نامیده میشدند صورت میگرفت. در بین آنها افراد بسیار مجرّبی بودند و برخی بگفته سالخوردگان، چنان ورزیدگی داشتند که میتوانستند تکههای کوزه
ص: 486
سفالین خرد شده را در داخل کیسه بهم متصل سازند. از معروفترین آنها در قرن گذشته قمری میتوان از شادروانان حاج کریم زارع، مشهدی لطیف چایچی، شندر شاملی دهقان، و حاج آقا معلی کشاورز نام برد.
در قدیم وسیلهای برای ساختن دندانهای مصنوعی نبود و تنها از هشتاد سال پیش چنین کاری در این شهر آغاز گشت و مرحوم «میرزا ابو الفضل» نامی اولین دندانساز در این شهر شناخته شد. او و کسانی مثل لطفعلی خان وکیلی، شادروان حاج آقا هاشمی حریری، که بعد از میرزا ابو الفضل در این شهر دندانسازی میکردند شاگردان زیادی از راهکار و تجربه تربیت نمودند و این تربیتشدهها در اردبیل، آستارا، مشکین، خلخال، بیلهسوار، نمین، گرمی، هشتپر طوالش، رضوانشهر و حتی در خود تهران مراکزی بوجود آورده از راه دندانسازی بخدمت مردم برخاستند.
داروخانههای اردبیل:
دارو و دوافروشی نیز تاریخ بسیار قدیمی دارد و بتدریج که بشر گیاهان مفید و معالج را تشخیص میداد آنها را جمعآوری کرده بوسایل گوناگون و منجمله از طریق فروش در اختیار بیماران میگذاشت.
در اردبیل نیز چنین بود و از قدیم فروش اینقبیل داروها رواج داشت و بیشتر عطّاران شهر انواع مختلف آنها را بمشتریها میفروختند.
کمکم که داروهای غیرگیاهی معمول شد مغازههای مخصوصی بنام «اوپتیک» یا «دواخانه» گشایش یافت و کسانی از مطلعین این رشته وظیفه داروسازی و داروفروشی را بر عهده گرفتند. از جمله اینان شخصی بنام مرحوم «مشهدی بابا» دوافروش بود که در پنجاه سال پیش در اول راسته بازار اردبیل مغازه بزرگی بنام «دواخانه اتحاد» تأسیس نمود. او مردی نجیب و بااطلاع و علاقمند بشغل خود بود و با مشتریان با مهربانی برخورد میکرد. شخص دیگری بنام شادروان «حاج شیخ صادق نجفی» در سرای حاجی احمد بدین کار مبادرت مینمود و داروهای گوناگون را از خارج وارد کرده در اختیار دوافروشان میگذاشت. شخص دیگری بنام مرحوم «حاج میر صادق صفویزاده» نیز در راسته بازار، مقابل مسجد جامع دواخانهای بوجود آورد و چندی نگذشت که شادروان «آقابالا دوافروش» هم در راسته دوشابچیها دکان داروفروشی افتتاح نمود.
ص: 487
از دوافروشان دیگر مرحوم آقا کاظم بود که سابقا در دواخانه اتحاد بعنوان همکار با مشهدی بابا کار میکرد و نیز شخصی بنام کربلای محمد قلی در اول راسته تازهمیدان مغازه بزرگی برای فروختن دواها ترتیب داده بود. داروخانه عافیت علوی که بوسیله مرحوم حاج سید رضا علوی، برادر شادروان سید الحکما، تاسیس شده بود و نیز داروخانه صادقیه که شادروان مشهدی صادق صادقیّه دایر کرده بود از دواخانههای قدیمی اردبیل بودند.
بدینطریق قبل از آنکه داروخانههای مجهز فعلی بوجود آید آنان نیازهای بیماران این ولایت را برطرف میساختند.
داروهای قدیم:
دواهای قدیم اکثرا گیاهی بود و خواص آنها از پیش شناخته میشد. ترکیبات آنها بر مبنای وزن بود و داروفروش طبق نسخه طبیب آنها را میپیچید و ترتیب مصرف را نیز بخریداران شرح میداد.
داروهای گیاهی عبارت از گل یا گلبرک، ساقه، ریشه، ریشه و ساقه و برگهای ذخیرهای، غنچه، میوه و دانههای آنها بصورت تازه یا خشک و بشکل دم کرده، خیس کرده، جوشیده، آبکشیده، عرقکشیده، کوبیده یا گرد بود و به تنهائی یا مخلوط استفاده میشد. مصرف آنها یا بصورت داخلی بود مثل خوردن و کفلمه کردن و تنقیه و غیره و یا بصورت خارجی و موضعی مانند مالیدن روغن در عضو رنجور یا چسبانیدن ضماد بر دمل، یا بستن مرهم بر زخمها و نظایر آنها.
داروهای غیرگیاهی کم بود و بنام «جوهریات» شهرت داشت. اطبای قدیم غالبا از تجویز آنها حذر میکردند و تا مجبور نمیشدند در نسخهها نمینوشتند. ترکیبات اینقبیل داروها نیز بر اساس وزن آنها بود و برخلاف امروز، که کارخانههای داروسازی آنها را تهیه کرده بصورت» Specialite ?«و بشکل قرص و شربت و کپسول در داروخانهها عرضه میکنند، خود داروفروشها آنها را بصورت «حبّ»، «کپسول» و «شربت» درمیآوردند و یا در کاغذهای کوچک، بصورت بستههائی که دکتر مینوشت، میبستند.
ص: 488
پزشکان امروز که با داروهای ساخته شده انس گرفتهاند ترکیبات لازم برای داروهای معالج را بخوبی نمیدانند ولی سابقا تعیین این مقادیر بر عهده آنها بود و داروسازان نیز آنها را با وسایل ابتدائی تهیه کرده در اختیار مریض قرار میدادند.
بعبارت بهتر بجای آنکه آنها مثل امروزیها عنوان داروسازی داشته عملا داروفروشی کنند داروفروشانی بودند که عملا داروسازی هم میکردند.
نمونهای از دستورهای پزشکی قدیم در اردبیل:
اشاره
اطبای قدیم اردبیل دستورهای پزشکی را در سه قسمت میدادند یکی دستور داروئی بود و طبق آن داروهائی را که میبایست بمریض داده شود معیّن مینمودند. دوم دستورهای غذائی بود و بدانوسیله خوردنیها و آشامیدنیهائی که برای مریض مجاز یا ممنوع بود مشخص میشد و سوم دستورهای مراقبتی یعنی کیفیّت بستری کردن و محافظت بیمار از سرما و گرما و جریان هوا و نظایر آنها. و معلوم است که این هرسه دستور در مورد همه بیماران یکسان نمیبود و بسته به نوع بیماری تفاوت مینمود. ما برای آنکه آیندگان را از چگونگی این دستورها آگاه سازیم نمونهای از آنها را در مورد برخی از بیماریها در اینجا میآوریم:
در بیماریهای یاتالاق یا حصبه، محرقه و مشابه آنها:
دستور داروئی: جوشانده گل بنفشه، عنّاب، تخم گشنیز، ماش سبز، تخم پنیرک که آنها را بصورت شربت صافکرده میدادند.
دستور غذائی: آش اسفناج و گشنیز یا برگ پنیرک، بصورت صافکرده.
دستور مراقبتی: محفوظ نگهداشتن مریض از سرما، جریان هوا، حرکت، سر و صدای زیاد.
در بیماریهای اسهالی:
دستور داروئی: جوشانده بومادران، نهنج گل سرخ، زردچوبه و زیره کرمان.
ص: 489
دستور غذائی: کته ماست، پرهیز از خوردن آب سرد.
دستور مراقبتی: حرکت کمتر و احیانا بستن شکم با پارچه و گرم نگهداشتن آن.
در بیماری سرخک:
دستور داروئی: دمکرده گل بنفشه.
دستور غذائی: صافکرده آش ماش سبز.
دستور مراقبتی: محافظت از جریان هوا بویژه سرما، محافظت از سروصدای زیاد و نیز نور سفید با پوشانیدن لباس قرمز و کشیدن پارچه قرمز به پنجرهها.
در بیماری سلّ:
دستور داروئی: پنیرک، گل بنفشه، گل و ساقه نیلوفر، پرسیاوش و زوفا، عنّاب، تخم گشنیز، رازیانه، تاجریزی، پوسته خارجی پسته.
دستور غذائی: عسل، کره، نان، گوشت، کباب، تخممرغ، پسته، بادام و غذاهای مقوی.
دستور مراقبتی: استنشاق در هوای صاف، احتراز از سرما و گردوخاک.
در بیماری ذات الرّیه:
دستور داروئی: دمکرده پرسیاوش، زوفا، گل بنفشه، مغز فلوس.
دستور غذائی: غذاهای بیچربی، پرهیز از ترشی و شیرینی.
دستور مراقبتی: استراحت کامل و اجتناب از سرما، احتراز از حرکت زیاد.
در سرماخوردگی و بیماریهای ریوی:
دستور داروئی: خیسکرده چهارتخم (یعنی بهدانه، تخم ریحان، تخم بارهنگ، سهپستان) و دمکرده گل بنفشه.
دستور غذائی: آش، برنج ساده.
دستور مراقبتی: گرم نگهداشتن بدن و محافظت از سرما.
و انواع داروهائیکه در مورد ناراحتیهای دیگر غالبا تجویز میشد چنین بود:
برای رفع یبوست مزاج،
دمکرده گل بنفشه، گلبرگ و گل سرخ عراقی ، مغز
ص: 490
فلوس، بارهنگ، سنا و استخودّوس، روغن بادام شیرین، شیاف صابون، تنقیه با جوشانده گل ختمی و ریشه آن. در سنوات اخیر از ترکیبات شیمیائی مثل سولفات دو سود و سولفات دومنیزی هم استفاده میکردند.
برای ناراحتیهای قلبی و رفع غصّه و غمباد:
دمکرده گلگاوزبان با سنبل الّطب و برگ نارنج.
برای ذات الجنب
که در محلّ بصورت ستلجم گفته میشود: بهدانه، تخم ریحان، تخم بارهنگ و تخم بالنگ.
در ناراحتیهای معدی و درد شکم یا سانجی:
بومادران، کهلک اوتی، تخم نیلوفر و در مورد بچههای شیرخواره رازیانه.
برای سنگ کلیه و مثانه:
دمکرده دم گیلاس و آلبالو، کاکل ذرّت و برای فتقهای مادرزادی روغن الاغ.
در ناراحتیهای سینه:
ریشه ثعلب و در ناراحتیهای سینه و شکم: گلگاوزبان، سنبل الطب، گل بابونه، افسنطین، آویشن.
برای رفع ضعف بدن و تقویت عمومی:
لیموعمانی، پوست نارنج، پوست بالنگ، گل بنفشه.
برای تسکین اعصاب و ناراحتیهای روانی:
چای مکّه. و برای معالجه ترسیدهها مومیائی.
برای آسم و تنگی نفس مخصوصا در اطفال:
خون خرگوش و خون کبوتر.
برای زود بحرف درآمدن اطفال:
تخم کبوتر و گوشت گنجشک.
برای رفع کوفتگی و ضربههای وسیع بدنی:
چربی خوک و روده و پوست برّه (بصورت مالیدن و یا کشیدن بر روی محلّ ضربه دیده)، گوشت کوبیده شده با سنگ بر روی سنگ.
برای «پانسمان» بریدگیها،
خاکستر کاغذ و پارچه و برای باز شدن دمل ضماد برزگ کوبیده با شیر و خمیر.
ص: 491
برای التیام زخمها
مرهمی با مخلوط کردن «حنا» و «پیه» درست میکردند و برای زخمهائی، که بقول آنها «آبکشیده» یعنی «آبسه» کرده بود دنبه و چربی بدن گوسفند میبستند.
در مورد کسانی که مبتلا به «شبکوری» بودند جگرسیاه را با گرد سنگ چخماق مخلوط کرده بصورت کباب میدادند و برای رفع ورم ملتحمه چشم، آنرا با چائی تازهدم کرده و سرد شده میشستند. در بیماریهای چشم «قیزسوتی» یعنی شیر مادری را که نوزادش دختر بود و او را شیر میداد معالج میدانستند.
برای مبتلایان جرب و گال مواد گوگرددار میدادند و گاهی آنها را جهت استحمام در چشمه معدنی «قتورسو» بدانجا میفرستادند و تب نوبه را با عرق بید معالجه میکردند.
اینها نمونههائی از دستورهای پزشکان قدیم اردبیل بود. ما وقتی آنها را میخوانیم و با انواع داروها و «آمپول» های کنونی مقایسه میکنیم از تحمّل و توانائی پیشینیان خود برای کشیدن درد در شگفت میمانیم و چنین میپنداریم که اگر نسل معاصر، که عادت برفاه و آسایش کرده و حتّی از چرخ شدن دندان کرمخوردهاش بدون بیحس کردن آن رنج میبرد، روزی با چنان امکاناتی مواجه گردد بزحمت خواهد توانست آنها را تحمّل نماید و مثلا حصبه و تیفوئید را با جوشانیده گل بنفشه و عنّاب معالجه کند.
آدمی باغور در اینقبیل مسائل چنین درمییابد که ذهن انسان، با توجه بامکانات محیط، برای خود معیارها و اندازههائی میسازد و آنچه را که بر او واقع میشود با آنها میسنجد. اگر آنها در حدّ این معیارها و سهلتر از آنها باشد، قابل تحمّل میداند و در غیر اینصورت آنرا سخت و دشوار میشناسد. برای پدران ما، که امکانات محیطشان برای مسافرت، چهارپا و کجاوه بود رفتن از یکشهر بشهر دیگر خیلی سخت نمینمود؛ ولی برای ما که معیاری مثل هواپیما داریم و فی المثل فاصله بین تهران و تبریز را بیک ساعت طی مینمائیم رفتن این مسافت را در ده ساعت با ماشین، سخت و خستگیآور
ص: 492
میپنداریم. راهیکه پدران ما بیش از ده روز طی میکردند و آنرا یک امر طبیعی و عادی تلقی مینمودند. شک نیست که در آینده کسانی که تاریخ عصر ما را میخوانند و مثلا پزشکی عصر ما را با طبابت پیشرفته زمان خود میسنجند تعجب خواهند کرد که فی المثل چگونه ما بر صندلی دندانسازی مینشستیم و دندانهای کرمخورده خود را بدین شکل درمیآوردیم و از این کار راضی هم بنظر میرسیدیم؛ یا از درد زخم بعد از جرّاحی بیش از خود بیماری اصلی رنج میبردیم. و یا برای درآوردن سنگ مثانه، شکم خود را برای پاره کردن در اختیار جراح قرار میدادیم.
بهداشت در گذشتههای اردبیل:
در عهد ما مراد از بهداشت مجموع دستورها و وسایلی است که رعایت و بکار بردن آنها برای حفظ سلامت انسان لازم است و مصونیت ویرا در مقابل بیماریها تأمین مینماید و این مفهوم از قرن 19 میلادی، که وجود موجودات ذرهبینی بوسیله «لوئی پاستور» دانشمند نامدار فرانسوی کشف و بتدریج اثرات آنها، مستقیم و غیرمستقیم در شئون حیاتی انسان معلوم شده، پیدا گشته است.
پیش از آن تاریخ نیز آدمی با بهداشت سروکار داشت و برای پیشگیری از بیماریها همت میگماشت ولی کیفیت آن، که بنام حفظ الصحّه خوانده میشد، با اصول بهداشت جدید فرق مینمود و این تفاوت طبعا معلول محدود بودن اطلاعات پزشکی بود و دستورها نیز بنام مذهب ابداع و اجرا میگردید و قواعد و قوانین آن در قلمرو احکام مذهبی بدقّت روشن میگشت.
از خلال کردن دندان و گرفتن ناخن و ستردن موهای عورتین گرفته تا وجوب غسل و مضمضه، یا چگونگی خوردن غذا و آب همگی تحت عناوین وجوب و استحباب و مکروه و حرام بمردم گفته میشد و گاهی با احکام کلی نظیر «النظافة من الایمان»
ص: 493
لزوم رعایت بهداشت بگروندگان به دین خدا اعلام میگردید. در ورای این مسائل غریزه فطری بشر در زمینه گریز از رنج و بیماری، و تلاش در جهت سلامت و بقا هم او را وادار باحتراز از بیماریها و عوامل احتمالی آن مینمود. شاید بر اثر این انگیزهها بود که اردبیلیان بنظافت و پاکیزگی علاقه خاصی داشتند و شستن و تمیز نگهداشتن تن خود را از هرجهت لازم میدانستند. این کار قبل از اسلام نیز بهمین منوال معمول بوده و وجود حمامهای بیمانندی در این شهر، که ما در مجلدات پیشین بدانها اشاره کردهایم حکایت از علاقه و کوشش آنها در این راه میکرده است و این علاقه تا امروز نیز باقی است.
لیکن این کوششها در حدود دانش زمان بود و موفقیت در آن بشرایط محیط و امکانات موجود بستگی داشت. اردبیلی زمان فتحعلیشاه نمیدانست که عامل شیوع امراض «میکروب» است زیرا دانش آنروز هنوز از آن اطلاع نداشت. از اینرو با مبتلایان افتوخیز مینمود و از تماس با آنها یا ظروف و وسایلی که مسبب انتقال بیماری میشد امتناع نمیکرد. در نتیجه خود نیز بفاصله کوتاهی گرفتار میگشت. و اگر هم چنین اطلاعی داشت و مثلا میدانست که سلّ، کچلی، جرب و تراخم وسیله موجودات جاندار ریز بدیگری سرایت میکند وسیلهای برای تشخیص و مبارزه با آنها نداشت و نیز قادر بترک مراوده با همه مردم، باحتمال بیماری آنها نبود.
او مجبور بود برای پاکیزه داشتن خود بحمام برود و در خزینههای عمومی، که بروی همه باز بود، استحمام کند و از این راه عوامل بیماریها را ندانسته میزبانی نماید. یا فی المثل ناچار بود سبزی را با آب ساده بشوید و از چاهی، که قرب جوار با چاههای مستراح داشت، آب بنوشد و چون هیچ مادهای برای ضدعفونی کردن معمول و موجود نبود ضمانتی برای مصونیت وی تصور نمیشد.
شهر کشتارگاه بهداشتی نداشت ذبایح خود را در کنار نهری، که بنام نهر سلّاخخانه نامیده میشد، سر بریده پوست میکندند و چون سازمانی هم برای تشخیص بیماری دامها و جلوگیری از ذبح دامهای مبتلا نبود از اینرو امکان داشت برخی سودجویان بذبح
ص: 494
آنها دست زده از اینراه سلامت جامعه را در خطر اندازند.
با همه این احوال طبق آنچه از تواریخ مستفاد میشود مردم اردبیل از سلامت مزاج برخوردار بودند و بر اثر آبوهوای لطیف و غذاهای مطبوع و پرمایه، تندرست و سالم مینمودند. و جز مواردیکه بیماریهای مسری و لاعلاجی مثل طاعون و وبا از خارج بدانجا سرایت کرده جمع کثیری را بهلاکت میرسانید، رویهمرفته مردم بیماریهای خطرناک و واگیرداری نداشته مرگومیرشان طبیعی بود و عمر متوسط نیز به بالاتر از پنجاه سال میرسید. ولی کودکان غالبا بر اثر عدم مراقبتهای بهداشتی آسیبپذیر بودند و گاهی از تراخم و کچلی و زردزخم و نظایر آنها رنج میبردند و برخی نیز بر اثر جهالت مادران و عواطف نسنجیده اطرافیان از عوارض امراضی مثل سرخک و دیفتری و مخملک و مانند آنها جان خود را از دست میدادند.
ترکهدوا:
غیر از اطبّا و جرّاحان، پیرزنان و مردانی نیز بودند که برای پارهای از امراض دواهائی میگفتند و آنها را که بر اثر تجربه طولانی در زندگی شناخته بودند، تجویز میکردند.
باید گفت که این امر خاص اردبیل و تاریخ گذشته آن نبود و امروز هم که طبّ و پزشکی رشد وسیعی یافته باز اگر آدمی پیش دیگران اظهار کسالتی کند بلافاصله خود را در حضور پزشکانی مییابد که تحصیل و عنوانی ندارند ولی معالجاتی را برای آنها تجویز مینمایند.
دراینباره از قدیم نیز داستانهائی بر سر زبانهاست و از جمله میگویند نوشیروان از وزیر دانشمند خود «بو ذر جمهر» پرسید که در کشور و قلمرو سلطنت او کدام حرفه و شغلی اکثریت دارد. وی در جواب طبابت را بر زبان آورد وی از قیافه شاه خواند که او این گفته را مبالغه دانسته حیرتزده و ناراحت گشته است زیرا آنروز بیش از دو طبیب در پایتخت نوشیروان وجود نداشت. فردای آنروز وی بدربار نیامد و اظهار کسالت کرد و برای آنکه از سلام ملک و اظهار ادب در محضر او باز نماند روز دیگر نالان و افتان بحضور شاه رسید. نوشیروان از بیماری او پرسید و بلافاصله از داروهای معمول روز برای معالجه وی نام برد. بو ذر جمهر، بقول قدما «زمین ادب بوسه داد و بعرض قبله عالم
ص: 495
رسانید» که ملاحظه میکنید من حرفی بگزاف نگفتهام تا آنجا که خود اعلیحضرت هم در مقام سلطنت طبابت میکند و اگر عنایت فرماید ملاحظه میکند که در اجتماع کمتر کسی پیدا میشود که نامی از بیماری بشنود و علاجی برای آن نگوید و بدینجهت است که تعداد اطبّا بیش از هرصنف دیگری میباشد.
داروهائی را که در اردبیل این افراد در مورد بیماران تجویز میکردند «ترکهدوا» میگفتند و اکثر آنها همان علفیّاتی بود که پزشکان در گذشته به بیماران میدادند با این تفاوت که گاهی نسبتهای ترکیب غیر از نوشته اطبّاء بود.
در جامعه بسته و قدیمی اردبیل، بیماران ابتدا در خط اینان میرفتند و بترتیبی که از آنها میشنیدند خود را معالجه مینمودند و چهبسا که در مراحل ابتدائی، نتیجه هم میگرفتند و اگر بهبود نمییافتند از پزشکان استفاده میکردند.
آنان در مورد هربیماری نظر میدادند و در برخی مواقع دستورهای آنها، مثل مراجعه دادن بیماران به «اجاق» ها شبیه خرافات بنظر میرسید.
اجاقها متعدّد بود ولی معروفترین آنها در دو قریه «نیار» و «صومعه» یا بتلفظ مردم محلّ «صوما» قرار داشت. در هریک از این دو روستا، در یک خانه دهقانی، که از قدیم با این کیفیّت شناخته شده بود، جائی مانند اجاق دیده میشد و علی القاعده پیرزنی مباشرت تشریفات آنرا بر عهده داشت. خاصیّت اجاق، شفا دادن بکودکان مبتلا به قی و اسهال بود و چنین عمل میشد که پیرزن میله آهنی را در آن اجاق گرم میکرد و با آن پشت گردن بیمار را مختصر داغ مینمود و با خاکستر گرم اجاق بر پیشانی وی میمالید و عجب آنکه گاهی بیماری هم برطرف میشد.
ما نمیتوانیم در اینمورد قضاوت صحیحی بکنیم زیرا علم و اطلاع کافی در موضوع نداریم لیکن پیش خود چنین میپنداریم که برخورد میله گرم بر پشت گردن نوعی یکّه دادن یا باصطلاح خارجیها «شوکه» کردن بیمار بوده است و چون در موارد «یکه
ص: 496
خوردن» بیش از هرعضو بدن فعالیت غدّهها تشدید میشود شاید این کار و استحصالات بیش از حدّ برخی از غدّهها سبب بهبودی بیماری میگشته است.
یکّه دادن که در زبان محلّی بعنوان «دیسکیندیرمک» شناخته میشود در معالجه بعضی از بیماریها، خود از ترکه دواها بحساب میآمد. و انواع مختلفی داشت و یکی از آنها «چیمچشدیرمک» یعنی مشمئز ساختن بود که در مورد بعضی از بیماریها اعمال میشد.
یکی از بستگان نزدیک نگارنده که در پنجاه سال پیش در حدود چهارده سال داشت مبتلا به یک بیماری ناشناخته شد و معالجات اطباء مفید نگردید. او روزبروز ضعیفتر میشد و رنگپریدهتر میگشت. پیرزنان گفتند که باید او را با خورانیدن ادرار زن نازائی «چیمچشدیرمک» و کسان وی سرانجام چنین کردند و مقداری از آن تهیه نموده بدو خورانیدند و لحظه بعد ماهیّت آنچه را که او خورده بود بوی گفتند. او بسختی یکه خورد یعنی «چیمچشدی». و با همان اشمئزاز بتدریج آن بیماری نیز از او برطرف گشت و صحّت کامل یافت.
گاهی بعضی از اشخاص حسّاس از بوی خوش غذاها، که از خانههای دیگر میآمد، متأثر میشدند. این کار را در اردبیل «فکری قالماخ» یا «اومماخ» میگفتند.
که ترجمه تحت اللفظی آن «ماندن فکر» میشود ولی این ترجمه برای یک فارسیزبان مفهومی بدان شکل که کلمات ترکی مزبور دارد، ندارد. در اینقبیل موارد شخصی که فکرش مانده بود دچار عوارضی مثل درد دندان یا درد چشم و غیره میشد و بظاهر هیچ داروئی نمیتوانست آنها را برطرف سازد. پیرزنان میگفتند که باید او را «دیسکیندیرمک».
نحوه این کار چنان بود که، بدون آنکه شخص مذکور مطلع شود، یکی از بستگانش دور از چشم او لقمهای از نان، که در آن تکه کباب یا خورش یا نیمروی تخممرغ میگذاشت، در دست میگرفت و غفلتا بر پشت وی میزد و این جمله را بر زبان میآورد که «اومدوغون بواولسون» یعنی آنچه که فکر تو در آن مانده این باشد. شنیدنی است که این حرکت نیز در برخی موارد سودمند میبود و از شخص رفع درد مینمود.
ص: 497
دستهای از پیرزنان به «چپچی» گری شناخته میشدند و گاهی نیز آنها را «بغاز اترن» میگفتند. اینان تکههای کوچکی از خوردنیها یا تنقّلاتی را، که بقول معروف به گلوی کودکان پریده سبب قی و اسهال آنها میشد، ردّ میکردند. در اینمواقع اطفال مذکور را نزد چپچی میبردند و او با مالش دادن گلوی بیمار، با شدت تمام در بینی او فوت میکرد و تکه گیر کرده از جایش تکان خورده بدهان وی میافتاد.
مبتلایان به صرع و بیماریهای روانی را به دعانویسها میفرستادند و آنها با نوشتن دعا درصدد معالجه آنان برمیآمدند ولی برخی از دعانویسان از قبول چنین مراجعه کنندگان امتناع میکردند و آنها را باطبّاء راهنمائی مینمودند.
بعضی از بیماریها را زنانی که «تیکهاترن» نامیده میشدند معالجه میکردند.
تیکه همان لقمه غذا است و منظور از «اترمک» براه انداختن و بدرقه کردن میباشد.
اینقبیل بیماران کسانی بودند که در قسمت پائین معده، بویژه در اطراف ناف، احساس ناراحتی میکردند و چنین میپنداشتند که لقمهای در آنجا گیر کرده یا، آبی در اطراف ناف جمع شده و شخص را چنین ناتوان و بیحال نموده است.
تیکهاترنها آنها را ناشتا به پشت میخوابانیدند و دستور جمع کردن پاها را میدادند. آنگاه برای آنکه دستهایشان سهل و نرم حرکت کند مقداری کره و چربی بر ناف و شکم مریض مالیده با انگشتان دو دست، محلّ ماندن تیکه را در جهت معینی مالش میدادند و از حرکتی که در روده بیمار احساس مینمودند براه افتادن تکه را از جایش اعلام میداشتند. برای آنکه هرآینه تکه بجای اولش برنگردد دو تکه پارچه را بصورت گلوله در دو طرف ناف میگذاشتند و پارچه محکمی از روی آنها بدور کمر میبستند و این بسته میبایست چند ساعتی بماند تا تکه بکلی از آن محل دور شود.
بیماران مبتلا به درد پا و مفاصل را با مالیدن جوشیده سرکه و زنجبیل درمان میکردند و یا آنها را برای مالیدن لجن شورابیل بدانجا میبردند.
برای دفع و رفع بواسیر علفی بنام «پیشیک جیرناغی» یا ناخن گربه را که علف شناختهشدهای است کوبیده با مقداری پیه بصورت پمادی درآورده بموضع میمالیدند.
ص: 498
«الیگی سالماخ» هم نوعی از معالجه برای بعضی از بیماران بشمار میآمد. الیگی اصولا تختهای بود که بصورت مخروط باریک و بلند مثل دوکهای نخریسی میتراشیدند و بر سر چوبی که عمود بر وسط قاعده آن بود نخی میبستند و آنرا برای رشتن و تاب دادند نخهای پشمی و پنبهای بکار میبردند. برخی از پیرزنان از این وسیله برای رفع بیماری کسانی که بقول آنها، مرده او را گرفته و مریض کرده بود، استفاده میکردند.
کسانی که مرده آنها را میگرفت تبولرز میکردند و پس از آن ضعف بر آنها عارض میگشت و سستی بر تمام وجود آنها تسلط مییافت. پیرزنی که در اینموارد بدو مراجعه میشد الیگی خود را در دست میگرفت و آنرا بصورت شاقول آرام و ساکت نگه میداشت و یکی از کسان بیمار نام بستگانی را که از خانواده او درگذشته بود یکیک بر زبان میآورد و بقول آنها، وقتی نام آنکس که او را گرفته بود بر زبان گوینده جاری میگشت، الیگی تکان میخورد. گوینده بار دیگر نام غذاهائی را که میخوردند بیان میکرد و باز وقتی نام آنچه آن مرده بدان میل داشته است گفته میشد الیگی باز تکان میخورد و حرکت میکرد. با این دو حرکت نام مرده و غذائی که میبایست برای او احسان کنند معلوم میگشت و پختن و احسان کردن آن غذا و یادآوری از آن مرده سبب رفع بیماری گفته میشد.
چنین بود بیماریها و نحوه معالجه آنها در نزد گذشتگان شهر ما، آنانکه این نوشتهها را میخوانند قبل از آنکه بیمحابا قلم نه بر کردههای آنان بکشند و با یک عبارت «خرافات» آنها را محکوم سازند بهتر است در قضاوت خود عجله نکنند و با دقت و بررسی در آثار روانی برخی از آنها، اظهارنظر نمایند.
قصد ما آن نیست که خرافات را رواج دهیم یا از عملکرد ناصواب یکمشت افراد بیصلاحیت دفاع کنیم. ما هم میدانیم که تکان خوردن «الیگی» نمیتواند تبولرز را، که یقینا عامل مخصوصی در بدن دارد، از تن شخص بیمار بزداید یا مطالبی مثل «ئولی دوتماخ» و نظایر آنها آدمی را بیمار سازد. بخصوص در این عصر که اصل علیّت در امور مادی باثبات رسیده است. بلکه منظور ما آنست که قبل از قضاوت در این موارد
ص: 499
در باب اصول دیگری مثل «رابطه روان و تن» در روانشناسی و اثرات و تبعات آن نیز توجه کنیم و مخصوصا اهمیّت تلقینات روحی را که سبب کارهای زیادی میشود از نظر دور نداریم و آنگاه قضاوتهای خود را بیان داریم.
در عهدیکه ما این مجموعه را گرد میآوریم بیش از سیصد نفر از جوانان و مردان فاضل و زحمتکش اردبیل در قسمت پزشکی و رشتههای مربوط بآن مثل داروسازی و دندانپزشکی، بمقام دکتری رسیده و بخدمت بیماران کمر بستهاند. اردبیل بیمارستانها و درمانگاههای متعدد پیدا کرده و داروخانههای مجهّز بعرضه انواع مختلف داروها اشتغال دارند. جمع زیادی از پزشکان اردبیلی در بیماریهای مختلف تخصص یافته و گروهی نیز در نقاط مختلف ایران بمقامات عالی استادی دانشگاه و ریاست بیمارستان رسیدهاند و کسانی از آنها حتی در کشورهای اروپا و آمریکا بدین مراحل عالی دست یافتهاند که شرح آنها به جلد چهارم این کتاب، تحت عنوان «اردبیل در عصر ما» موکول گشته است. از خداوند بزرگ برای تنظیم و چاپ و نشر آن مجلّد نیز یاری میخواهیم تا اردبیل را بجای «در گذرگاه تاریخ» در «آئینه روز» نیز بهبینیم و حالات و کیفیات کنونی آنرا برای آیندگان، بصورت تاریخ باقی گذاریم. بیاری خدا. انشاء اله.
ص: 500
گفتار پانزدهم نقدها و نظریات خوانندگان در مورد مطالب مجلدات پیشین
اشاره
روش ما در تألیف «اردبیل در گذرگاه تاریخ» آن بود و هست که دور از هرگونه حبّ و بغض و نظرهای شخصی، وقایع این خطّه تاریخی را، چنانکه بوده است بقلم آوریم و تا آنجا که ممکن است شرط امانت تاریخ را در این تألیفات حفظ کنیم و چنین هم کردیم. از وعدهها و وعیدها احتراز جستیم و به خواهشها و سفارشهای نابجای دیگران، حتی نزدیکترین کسان خود، مطلبی را حذف یا موضوعی را اضافه ننمودیم؛ درشتیها یا نوازشهائی را که دیگران با ما کرده بودند نادیده گرفته با این روحیّه بجمعآوری و تنظیم و چاپ مطالب پرداختیم.
شک نیست که چون ما در تمام وقایع و حوادث حضور نداشتیم تمام آنچه را که نوشتهایم دور از نقص و نارسائی نپنداشتیم و در هردو مجلّد پیشین، از دانشمندان و صاحباننظر یادآوری اشتباهات و سهو و نسیان را تقاضا نمودیم.
آنچه از این نظریّات تا موقع چاپ مجلّد دوم رسیده بود، در گفتار دهم آن جلد عینا آوردیم و ضعف یا صحّت آنها را یادآور شدیم. اکنون نوبت به ارائه نظریههائی رسیده است که تا چاپ این مجلّد از کتاب اعلام گشته و قسمت اعظم آنها مربوط بمطالب جلد دوم میباشد. و اینک در این قسمت بدرج آنها میپردازیم:
یک تذکار از طرف خود مؤلف
نخستین تذکار را از طرف خود مؤلف عنوان میکنیم و آن از قلم افتادن یک کلمه «بن» بعد از لفظ «صالح» در صفحه 63 جلد اول کتاب میباشد. توضیح آنکه در سطر چهارم آن صفحه بنقل از زیارتنامه موجود در مقبره امامزاده حمزه در کلخوران، از کتاب «بحر الانساب ابن عتبه» نوشتهایم که «فرزندان صالح امام موسی الکاظم (ع) ...».
حال آنکه اصل نوشته چنین است «فرزندان صالح بن امام موسی الکاظم (ع) ...». و لذا از دارندگان مجلدات اول و دوم تمنی داریم که در آن صفحه و نیز سطر 21 صفحه 188
ص: 501
جلد دوم، بعد از لفظ صالح کلمه «بن» اضافه فرمایند. همچنین در سطر پنجم صفحه 192 جلد دوم، عبارت «حمزة بن موسی الکاظم یا صدر الدین بن موسی» را بصورت «امامزاده حمزه و امامزاده صدر الدین» تصحیح کنند و نیز در سطر هفتم صفحه 296 و سطر پنجم صفحه 301 مجلد دوم، عبارت «بن موسی بن جعفر ع» و «بن موسی الکاظم ع» را حذف نمایند.
نقدی از آقای سید لطفعلی حبیبی:
آقای سید لطفعلیخان حبیبی برادر کهتر مرحوم جعفر قلیخان حبیبی میباشد که ما در صفحات 241 و 343 جلد اول این کتاب از او یاد کردهایم.
ایشان در نامهایکه نوشتهاند نکاتی را بدینسان یادآور شدهاند:
«1- عکس صفحه 9 جلد دوم کتاب مربوط باولین دوره سربازگیری نیست زیرا مرحوم بهادری سالها بعد از آن تاریخ فرماندار اردبیل شد. فرمانداریکه در زمان او سربازگیری آغاز شد مرحوم لشگری بود.
2- بیرق زردوز مورد اشاره در صفحه 135 جلد دوم متعلق بمسجد گازران است نه عالیقاپو و به بیرق نادر شاه مشهور است و فعلا هم در امانت معتمدین محلّه میباشد.
3- کوچه پیرمادر در جنوب شرقی شهر است نه شمال شرقی (صفحه 186) و باغملّی در سمت شمالی نارینقلعه واقع است نه سمت غربی (صفحه 16)
4- در صفحه 338 با تأیید اینکه در آن تاریخ ابو الحسن خان طهماسبی نامی مصدر کار نبود نام خانوادگی ابو الحسن خان پورزند بود نه زند. زند نام خانوادگی سرهنگ غلامعلی خان بود که احداث باغملّی در زمان فرمانداری نظامی ایشان صورت گرفت.
5- در صفحه 334 مرحوم میر جهانگیر خان جوادخانی کدخدای محلّه دروازه بود نه گازران. در ضمن عکسی که با علامت «+» به رحمت الله (لعنت الله) نسبت داده شده شبیه او نیست. من او را از نزدیک میشناختم. او از علاقمندان حضرت سید الشهدا (ع) بود و در مجالس سوگواری آنحضرت با وضع خاصی اشک از چشمهایش جاری میشد. او دو پسر و یک عیال داشت. بعد از آن واقعه بین پسرش بنام سعد الله و مادر و برادر دیگرش دعوائی رخ داده و از عمل پدر دلتنگی شد. در این دعوا که با خنجر به سعد الله حمله میکنند سه انگشت او قطع گردید. من عین انگشتهای قطعشده را در خانه آنها واقع در عباسیه دیده بودم.
ص: 502
6- بنظرم جولان (صفحه 360) اهل حصارلو نبود و اهل نوشهر (نوشار) بود. نوشهر هم از محال فولادلو است نه اینانلو.
7- محلّ دستگیری حاجبابا خان، که در جلد اول در دفتر میرزا احمد خان مستوفی گفته شده در دفتر برادرم میر جعفر قلیخان حبیبی اتفاق افتاده است».
نامهای از آقای امیر احمدی:
با اظهار امتنان از تذکارات آقای حبیبی بنامهایکه آقای همایون امیر احمدی بتاریخ 10 مرداد 1353 از تبریز برای ما فرستادهاند اشاره میکنیم.
ایشان با یادآوری اینکه مندرجات دو جلد اول و دوم «اردبیل در گذرگاه تاریخ» را مطالعه نمودهاند نوشتهاند که «در مورد خانواده بنده (خانواده امیر عشایر خلخالی و مادربزرگم عظمت فولادی) بکرات مطالبی ذکر شده است که اکثرا با حقیقت وفق نمیدهد» آنگاه از مؤلف گله کردهاند که چرا برای کسب اطلاعات دستاول ببازماندگان این دو خانواده مراجعه ننموده است و اضافه نمودهاند که «این نامه را من باب فتح الباب مکاتبات و شاید مذاکرات حضوری مینویسم». آقای امیر احمدی در خاتمه نامه مرقوم داشتهاند که «بنده نمیخواهم مانند جوابگوئی بمزخرفات آقای احمد احرار در کتاب مردی از جنگل، در جای دیگر پاسخگوئی بکنم. اگر جلد سوم یا متمّمی داشته باشید در آنجا اقدام بتصحیح گردد شایستهتر است».
باید گفت که ما هرجا درباره امیر عشایر خلخالی و خواهرش عظمت خانم فولادی اشارهای کردهایم جابجا از مآخذ آنها هم نام بردهایم. با دریافت نامه آقای امیر احمدی بسیار خوشحال شدیم که با استفاده از اطلاعات ایشان نکات تاریک تاریخ را روشن و هرآینه اشتباهات قطعی را اصلاح مینمائیم و لذا در تاریخ 8 شهریور 1353 شرحی بحضور ایشان، به نشانیایکه در نامه داده بودند نوشته و در اینباب قبول منّت کردیم ولی از بخت ناسازگار خود تاکنون بدریافت جوابی نایل نگشتیم.
رفع یک ابهام تاریخی بوسیله آقای فتحعلی امینی:
آقای فتحعلی خان امینی در ضمن نامهای که بیکی از دوستان خود، در باب تاریخ اردبیل نوشته و ایشان آن نامه را بما دادهاند در باب غارت کتابهای بقعه شیخ صفی و حمل آنها بوسیله «ژنرال سوختلن» روسی به «پطروگراد» بنکتهای اشاره کرده که از نظر تاریخی
ص: 503
قابلتوجه میباشد و آن اینکه معتمدین آنروز اردبیل، که مرحوم حاج محمد حسن امینی جدّ ایشان هم یکی از آنها و یا در صدر آنها بوده است هنگامیکه روسها اشیاء و اثاثیه، بقعه را جمع و قصد حمل بروسیه داشتهاند به بقعه رفته آنها را «پس گرفته در جایش گذاشته ولی روسها پنجاه جلد از کتابها (را)، که خیلی نفیس و ذیقیمت و مصوّر تاریخی بوده، برداشتهاند. ولی باین پنجاه جلد کتاب از غراف سوختلن فرمانده قشون رسید گرفته که پس از مطالعه آنها عینا پس دهند. همان رسید در کتابخانه شیخ صفی موجود بود. موقعی که آقای خلخالی بازرس از طرف دربار مأمور حمل اشیاء بموزه مرکز بود و من خودم نیز یکی از اعضای کمیسیون رسیدگی باشیاء بقعه بودم، رسید را جزو اشیاء بمرکز بردند».
آقای امینی اضافه میکند که بر اثر اقدامات حاج محمد حسن امینی، سوختلن با حکمی که از طرف «نامستینق پاسکویچ» فرمانده کل کشور قفقاز برای ایشان آورد تعداد ششصد عدد باجاخلی طلا هم داد تا در صفوه شیخ صفی خرج نمایند «جدّ مرحومم نیز ششصد عدد باجاخلی را بامامجمعه مرحوم تحویل داده رسید گرفتهاند».
آقای امینی در پایاننامه آورده است که «آقای سعید نفیسی در کتاب تاریخ خود مینویسد که اردبیلیها ششصد عدد باجاخلی طلا قیمت کتابها را از روسها گرفتهاند.
در صورتیکه صرف غلط است. ششصد عدد باجانلی قیمت یکجلد کتاب است که از بقعه بردهاند. بعلاوه اگر قیمت کتابها بود یقینا (روسها) در مقابل قیمت، رسیدشان را میگرفتند (در حالی) که عینا همان رسید در موزه پهلوی است. پس این سنخ نوشتن سعید نفیسی به حیثیت اردبیلیها لطمه میزند».
ما خوشوقتیم که ایشان این نکته را روشن و ابهام را برطرف ساختند، درعینحال تأسف میخوریم که برخی اسناد و مدارک موجود در بیت امینی، در حریقی که بچهها ندانسته هنگام تخریب آن بسبب خیابانکشی، ایجاد کردهاند؛ سوخته است و شهر تاریخی ما از داشتن آنها، که ممکن بود تاریکیهای دیگری را نیز روشن کند، محروم گشته است.
یادآوریهائی از طرف آقای رزّاق خیّر:
آقای خیر پنجمین فرزند ذکور شادروان حاج محمد حسین حبیبالهی است. ایشان در نامهای که برای ما فرستادهاند نکاتی را یادآور گشتهاند:
ص: 504
1- در صفحه 336 جلد اول آمده است که با رسیدن خبر آغاز جنگ بین الملل اول، روسها در اردبیل شروع به تیراندازی هوائی کردند. آقای خیر در اینباب میگوید که اینها این کار را برای عادت دادن اسبهای خود میکردند و در حالیکه لگام اسب را در یک دست داشتند، با تفنگهای خود و نزدیک گوش آنها تیر هوائی میانداختند تا آنها در میدان جنگ از صدای سلاحها رم نکنند.
2- در صفحه 347 جلد اول نوشتهایم که مردی بنام یونس، بقصد کشتن آقا میرزا علی اکبر وارد اطاق وی شد. آقا که سرش بپائین و مشغول مطالعه بود بناگاه سر برداشت و با صدای (خوخ) او، یونس ترسیده فرار نمود.
آقای خیّر دراینباره مینویسد که «آقا میرزا علی اکبر خیلی آروغ میزد و با صدای بلند (عوع) میکرد. وقتیکه یونس را دیده با اشاره دست مسئولش را سوآل و درعینحال (عوع) آروغ از دهانش درآمده و تصادفا این دو قسمت بموقع واقع شده و یونس هم بخیال اینکه آقا از نیّت او باخبر است و مسخرهاش میکند وحشتزده فرار نموده است.»
3- در صفحه 351 جلد اول گفته شده است که حاج حسینقلی صراف در راه آستارا بدست قرهنامی کشته شد. آقای خیّر نوشته است که «سال دیگر همان قره، در همانروز و در همان محلّ، تیری بسرش، جائی که با محلّ تیرخوردگی حاج حسینقلی مطابقت میکرده، اصابت کرد. با همان درشگهایکه جنازه حاج حسینقلی را آورد، او را هم آوردند و همان قرآنخوان که در مجلس فاتحه حاج حسینقلی قرآن خوانده بود در مراسم این یکی هم قرآن خواند. مجلس ختم حاج حسینقلی در مسجد عالیقاپو ترتیب داده شده بود مجلس ترحیم قره نیز در مسجد پیر عبد الملک برگزار شد که برادر حیدری عالیقاپو بود. انتقام خدا همیشه بعد از یکسال انجام میشود چطور که انتقام مرحوم حاج بابا خان هم درست یکسال بعد صورت گرفت».
نامهای از شادروان محمد افراسیابی:
آقای محمد افراسیابی فرزند ارشد مرحوم نیّر الحکما بود که ما در صفحه 476 این کتاب هم بدان اشاره کردهایم. او در نامهای، که در دوران حیات خود برای ما نوشته، گفته است:
در صفحه 205 جلد اول که در مورد قتل شادروان ملا اماموردی مشکینی نوشتهاید، در آنروز علی بیگ نامی که قبلا مریض دکتر افراسیابی بود و نوکری خادمباشی را داشت پنهانی و با عجله بمنزل ما آمده بپدرم گفت که فوری از منزل و شهر خارج شود.
ص: 505
عدهای از مستبدین نامه نوشته اعدام شما را خواستهاند. در این گفتگو بود که عدهای تفنگدار حکومت در جلو درب اجتماع کرده بزور بداخل خانه آمدند. پدرم فوری از راه بالا پشتبام به پشتبام رفت و از آنجا بخانه میر اسد الله نام همسایه فرود آمده بکوچه رسید و بخانه غفار خان موقّر، که خانوادهاش مریضهای پدرم بودند رفت و ماجرا را گفت. گویا کسانی در آن منزل بودهاند و این خبر را بخادمباشی دادهاند. بفاصله کوتاهی چهار تفنگدار خادمباشی آمده پدرم را دستگیر و بقلعه بردهاند.
حاکم مراجعین زیادی داشته و لذا نیر الاطبا را در اطاق فراشباشی نگه میدارند.
فراشباشی خبر او را بحاکم میدهد و حاکم میگوید ببرید راحتش کنید. او فراشها را میخواهد که حکم حاکم را اجرا کنند. پدرم اصرار میکند که باید خود حاکم را به بیند. سرانجام او را باطاق حاکم میبرند. حاکم پدرم را میشناخت و در گذشته با او دوستی داشت ولی در این موقع خود را بکلّی بیگانه نشان میدهد. نیّر گذشتهها را بیاد او میآورد و چون میبیند اثر ندارد مأیوس میشود.
در این فاصله خبر دستگیری پدرم در شهر شایع میگردد. جمعی از شخصیّتهای محلّی نزد نایب الصدر میروند و او را وادار باقدام میکنند. او حاج میر عباس را که سید محترمی بود نزد حاکم میفرستد و خواست مردم را برای جلوگیری از قتل طبیب شهر باو میگوید. در همین هنگام ریشسفیدان محلّات هم بقلعه نزد حاکم میروند و سرانجام پدرم را آزاد ساخته با خود بخانه نایب الصدر میبرند.».
توضیحاتی از آقای دکتر یوسف معماری:
آقای دکتر معماری چشمپزشک متخصّص و مجرّب شهر ما، که علاوه بر طبابت در ادبیّات نیز ورود بیشتری دارد و اشعار دلپذیری بترکی و فارسی میسراید؛ درباره تاریخ اردبیل علاقه زیادی نشان میدهد و نکاتی را در جهت رفع نقائص آن تذکار مینماید. بخشی از نوشتههای ایشان در جلد دوم کتاب عنوان گشته و اینک یادآوریهائی را که بعد از انتشار آن جلد فرستاده شده است در اینجا میآوریم:
«1- در باب پیدایش اردبیل، عدهای بنای آنرا به «ارد» پادشاه اشکانی نسبت میدهند و آنرا اردویل میخوانند. برخی نیز از راه طنز و شوخی اردویل میگویند (مثل اردیبهشت)، که در حقیقت شهر نبوده بلکه شهر مانند بوده است.
ص: 506
کلمه «بیل» نیز بصورت پسوند و پیشوند استعمال شده مثل «شورابیل»، «بیلادرق»، «بیلهسوار» و غیره.
2- شعر معروف
«ز بعد هفتاد، برفی برافتادبقدر این تیر، بحق این پیر»
بطوریکه مرحوم میرزا آقا ذبیحیان نقل میکرد بر یک تیر چوبی در کنار مقبره پیر شمس الدین نقر شده بود. چنین بارندگی در اردبیل سابقه دارد چنانکه در شب 15 خرداد 1346 و جمعه 12 خرداد 1357 در اردبیل برف باریده است.
3- در واقعه غارت اردبیل بوسیله عشایر، حاجی یحیی نامی از ساکنین پیر شمس الدین عمامه سبزی بر سر و کمربندی بر کمر بسته بشکل یک سید واجب الاحترام قرآنی را در دست گرفته بیکی از خانهای شاهسون میگوید «شما را بجدّم قسم میدهم این قرآن را بما ببخشید» و منظورش این بوده که بخاطر قرآن بخانههای ما تجاوز نکنید. خان که مرد باهوشی بوده قرآن را از دست او گرفته میبوسد و بعد میگوید بگیر سیّد من این قرآن را بتو بخشیدم.
4- شرایط زمان و مکان اجازه میدهد که در باب قبر حاجبابا خان تحقیق شود و اگر امروز این کار صورت نگیرد در سالهای آتی چنین امکانی از دست خواهد رفت.
5- کلمه «خویگیری» (صفحه 177 جلد اول) با آنکه یک ترکیب مناسب از کلمات فارسی است ولی مصطلح نمیباشد. همچنین عبارت «کشیده بیاورند» (صفحه 394 جلد اول) را فارسیزبانان مشکل درمییابند. کلمه «پیچیدگی» در مفهوم «دولاشماق» ترکی، نارساست و «یورت» یا «یورد» (صفحه 290 جلد اول) بمعنی وطن و قرارگاه میباشد مثل «آنایوردی» یعنی وطن مادری. یادآوری دیگر آنکه مصراع «با دوستان مروت با دشمنان مدارا» (صفحه 409 جلد اول) از حافظ است و نه سعدی.
6- از اشعار ارزنده مرحوم شمس عطّار اردبیلی، که در صفحات 363 و 364 جلد دوم از او سخن گفته شده قصیده «حسین جان» او معروف است:
غریق بحر بلایم ز کربلات حسینجانهمی بنالم چون نی ز نینوات حسینجان
تو داد عشق بدادی زبان عشق مرا نیستکه گویمت بدو صد لحن مرحبات حسینجان
ص: 507 چه گوی بود که از کوی عاشقان بربودیمولّهت شده ذرّات کائنات حسینجان
جهان بذات صفت دمبدم فدای من آمدکه من بذات صفت گشتهام فدات حسینجان
بعشقبازیت اوهام انبیای معظّمچو شه در عرصه شهمات گشته مات حسینجان
قیامتی که بگویند آن نبود که زینببدور نعش تو زد حلقه با بنات حسینجان
دو کون درخور یک موی اصغر تو نباشدچو کار بر تو فتد چیست خونبهات حسینجان
ز هست و نیست گذشتی و عدل نیست جزایتبجز خدائی خود گر دهد خدات حسینجان
مگر نگفتی که من سبط احمدم نکشندت؟بُرید امّت احمد سر از قفات حسینجان
به بتپرست روا نیست آن ستم بتو کردندنبود نسبت خویشی به مصطفات حسینجان؟
بآشیانه مرغی نمیتوان زدن آتشنه خیمه، خیمه تو سوخت با بنات حسینجان
امام هیچ نبودی بیادت هست کی کسکه تشنه جان دهد اندر لب فرات حسینجان
میان آنهمه لشگر ترا گذاشت و کجا شد؟عجب ز غیرت عبّاس باوفات حسینجان
هزار و سیصد و پنجاه و یک جراحت و بازتزدند سنگ همی بر سر جدات حسینجان
مخدّرات حرم سر برهنه بهر تماشازنان شام محنّا بقهقهات حسینجان
ص: 508 سخن رسید چو اینجا قلم شکست از این غمقلم نه بلکه همه پشت ممکنات حسینجان
در آرزوی تو مُردم ترحّمی چه شود گرکه گاه و گه نظری برفتد بمات حسینجان
به ذرّهذرّه من رشک میبرد همی چرخبسوی شمس کنی ذرّه التفات حسینجان
7- مربوط به رسوم و آداب و سنن اردبیل در احوال شخصی:
در زایمان و در درست کردن دره، غالبا بجای کرمه از آجر مصرف نشده و خاکستر غربالشده تنور استفاده میشد که بخاطر پیشگیری از عفونتها و آسیبهای خطرناک برای نوزاد و مادر با مقایسه با نوع اولی بسیار منطقی و بجا بوده است.
علاقه بداشتن نوزاد پسر مختص خانوادههای اردبیلی و ایرانی نبوده و بلکه در سراسر جهان چنین بوده و هست.
اولین غذای زاهی (زائو) قویماق و اولین غذائی که به نوزاد داده میشد مخلوط کره تازه با تخم گیاهی بنام شوئرن (منظور رازیانه است) بود که گویا بخاطر تخلیه سریع رودههای طفل از قیرجا (مکونیوم) بوده است.
منظور از نگهداشتن چله نوزاد محافظت او بمدت چهل روز از گزند آفات و بلیات شناخته و ناشناخته بوده است. چون نوزاد را در مدت چلّه (چهله) بیشتر از هروقت دیگر آسیبپذیر میدانستند و برداشتن و گذاشتن نوزاد هم در موقع ورود هرتازهواردی در اینمدت بخاطر همین تصورات بوده است.
مهمانی در رابطه با ختم قرآن طفل را در اصطلاح محلی قرآن چخما میگفتند. در فاصله بین شروع آموزش قرآن تا رسیدن بمرحله ختم آن وقتی درس طفل به سورههای مشخصّی میرسید معمولا هدیه یا انعامی از طرف والدین او به آخوند یا آخوند باجی فرستاده میشد که آنرا (پستهای) میگفتند و لذا عمل تدریس در آن سوره متوقف میشد تا خواندهها یکبار دیگر دوره گردد که آنرا نیز دورهای مینامیدند.
در جشن نامگذاری نوزاد که معمولا در شب هفتم تولد برگزار میشد شخص نامگذار در گوش راست نوزاد بعد از اذان اسم محمد یا فاطمه (بر حسب پسر یا دختر بودن نوزاد) و
ص: 509
در گوش چپ پس از گفتن اقامه اسم اصلی یا حقیقی نوزاد را میگفت و آنوقت او را به فرد بغلدستی میداد در حالیکه این ورد را با صدای بلند میخواند:
آل بواوشاقی. وئر بواوشاقی. اللّه ساخلاسون. بو اوشاقی.
چیچک در زبان ترکی بمعنای گل کامل نیست و بلکه گل در حال شکفتن، و نیز جوانه گیاهی را چیچک میگویند و در نامگذاری بیماری آبله، که بدیننام شناخته شده شباهت ضایعات پوستی و مخاطی بیماری با جوانه گیاهان، بیشتر موردنظر است همانطوریکه در نامگذاری بیماری وبا نیز با نام (اوماجا)، شباهت مواد دفعی بیمار را با اوماج (خمیر ریزریز) در نظر داشتهاند زیرا مواد دفعی بیمار که همرازهای کنده شده از مخاط روده میباشد، شبیه اوماج میباشد و عوام باشتباه تصور کردهاند که مالش یا مالیدن بیمار (اوماق) در معالجه این بیماری مؤثر است.
در امر ازدواج بعد از خواستگاری و بلیگویان، مراسم دیگری بنام «مبارک اولسون» و «شامحنا» متداول بوده که پس از برگزاری این دو رسم نوبت بعقدخوانی یا (کبین کسدی) میرسیده است. و ضمنا در لحظات انتقال عروس بخانه شوهر، طفلی از طرف اوغلان ایوی (منسوبین داماد) پارچهایرا مثل قورشاق به دور کمر عروس میبست در حالیکه این ورد را با صدای بلند بر زبان میآورد:
ننهم باجیم قیز گلینقدّی قامتی دوز گلین
یدّی اوغلان استرمبردنه ده قیز گلین
و آنرا (بل باغلادی) میگفتند و در همین اثنا یکی از وظایف منسوبین داماد دزدیدن و بردن چیزی از خانه عروس بود. منسوبین عروس را نیز (قیزایوی) میگفتند.
معمولا همراهان داماد یکی (ساقدیش) (جوان متاهل) و دیگری سولدیش (جوان مجرّد) بودند، که اولی وظایف زناشوئی در شب زفاف را بداماد یاد میداد و دومی در کارهای تشریفاتی جشن ازدواج داماد را یاری مینمود.
زیاد اتفاق میافتاد که در چهارشنبه آخر سال برف میبارید. در چنین شرایطی با تمام مشکلاتی که برای مراسم این روز فراهم میشد کسی در انجام آن کوتاهی نمیکرد و مخصوصا کودکان با خواندن دستهجمعی بیت زیر شور بیشتری مییافتند:
ص: 510 اولدوزی فشنگ توپ تاراقّاچرشنبه قالدی قار آلتدا
چلّه کسمک در روز چهارشنبه آخر سال بیشتر برای گشودن بخت دختران دمبخت و شوی نکرده و بچهدار شدن زنان نازا بود که در اینجا نیز مثل چلّه زمستان و چلّه نوزاد، منظور از چله همان چهله فارسی است، که در نتیجه هدف دختر، یا خانمی که بسراغ قطع کردن چلّه میرفت ازدواج کردن و یا بچّهدار شدن در مدت چهل روز آینده بود.
در صفحه 19 جلد دوم: در زیرنویس صفحه مرض وباسیر صحیح نیست و تحریر و تلفظ صحیح آن بواسیر است.
در صفحه 61 جلد دوم: اگر زبان یا لهجهای که امروزه اهالی و ساکنین شاهرود خلخال و عنبران و حومه این دو منطقه تا حوالی طوالش تکلّم میکنند باقیماندهای از زبان آذری دوره شیخ صفی الدین بوده باشد درباره ارتباط ریشه آن با ریشه زبان فارسی نمیتوان تردید کرد. دقّت در مقیاس زیر آنرا روشنتر میکند: در ده ژریا درده جر- دردگر. چشی اوکا یا چمی اوکا- چشم واکن. چند گلا (گله) یا چن قلا- چند تا.
مگریه- گریه مکن.
در صفحه 63 جلد دوم. خوشنشین بیشتر بدهنشینانی که زمین مرزوعی نداشته و از راه کارگری برای دیگر کشاورزان امرارمعاش میکنند گفته میشود.
در صفحه 74 جلد دوم. در زیرنویس بجای کلمه اسرافیل اشتباها اسرائیل نوشته شده که در غلطنامه نیز اصلاح نشده است.
در صفحه 98 جلد دوم.
بهار آمد بهار آمد خوش آمدسیزون بوتازه بایراموز مبارک
گونوز گوندن ایلوز ایلدن مبارکیومورتانی یدّی رنگه بویالّار
یدّی رنگی تحویل اوسته قویالّاراوشاقلاردا قابوخلارین سویالّار
امیر المؤمنین تخته چخاجاقیزیدون بویننا نوختا سالاجاق
ص: 511
به بیت مورد نظر در آخر توجّه شود که ضمن خبر دادن از فرارسیدن بهار و جشن نوروز در بیت اخیر، خواستهاند به عید نوروز جنبه مذهبی هم بدهند.
صفحه 100 جلد دوم. مربوط به زیرنویس. کلمه یهمیش را در زبان ترکی بیشتر به خربزه اطلاق میکنند تا کشمش و سبزه. با اینهمه در بعضی دهات کشمش را هم یمیش مینامند.
صفحه 103 جلد دوم. مربوط به زیرنویس. کلمه گل اصالت ترکی دارد و از فعل گلمک گرفته شده است و همطراز آن در زبان فارسی خندان و هممعنی آن شکوفه است.
صفحه 104 جلد دوم. آچار بمعنای کلید از فعل آچماق گرفته شده و امروزه در زبان فارسی هم متداول است.
صفحه 105 جلد دوم. فشنگ مورد استفاده در چهارشنبهسوری را در تهران فشفشه میگویند و موشک کمتر استعمال میشود.
صفحه 109 جلد دوم. گندم بریان را در اصطلاح محل قورقا مینامند که از فعل قوئورماق گرفته شده است.
صفحه 110 جلد دوم. غیر از عدد هفت اعداد دیگری مثل دوازده و چهل نیز از قدیم الایام مورد توجه بشر قرار گرفته است. از عدد هفت میتوان هفته که ایام آن در زبان عامی اردبیل بشرح زیر است [سوتگونی. دوزگونی. حمامگونی (یا هفتهاوچی).
چرشنبه آخشامی. چرشبنه. جمه آخشامی (آدنا آخشامی). جمه (آدنا)]. و هفتم (در تولد و ازدواج و فوت)، هفت شهر عشق، هفتخوان رستم، هفتگنبد آسمان، هفتسین، هفت بجار، هفت خیال و ... نام برد.
صفحه 171 جلد دوم. جمله (و چون مجلس طیار میگشت) شاید برای خواننده فارسیزبان آن مفهومی را که برای ما تداعی میکند تداعی ننماید.
دوبیتی مندرج در صفحه 180 جلد دوم که از روی درب مسجد جمعه نقل شده است بایستی باین شکل بوده باشد.
چو این باب مقدس تازه کردندچو بشمردیم تاریخش خلف شد
ص: 512 دعای او عزیزان خلف خواندکه عمرش در پی غفلت تلف شد
بنابراین معلوم میشود که در تاریخ یادشده درب مسجد را عوض کردهاند و ساختمان تجدید نشده است که خود با استنباط و استدلال کتاب نیز موافق است.
یکی از نکات بسیار جالب تا نیم قرن پیش وضعیت بازارهای اردبیل بوده است که هرصنفی برای خود بازار اختصاصی داشته است که متأسفانه بعلت بیتوجهیهای مسئولین و خیابانکشیهای غلط این نظم امروزه بهم خورده است. شاید لازم بدانید در کتابی که مربوط به سرگذشت این شهر میباشد، برای اطلاع آیندگان حدّاقل نامی از این بازارها برده شود.
دواتگر بازار (بازار حلبیسازان). علّافا بازار (بازار علافان). باشماقچی بازار (بازار کفشدوزان و کفشفروشان). قیصّریه. ترهبار بازار (بازار میوهفروشان). دوگچی بازار (بازار برنجفروشان). نخودچی و دوشابچی بازار (بازار نخودچی و دوشابفروشان).
تویوخچی بازار (بازار مرغفروشان). شوشهگر بازار (بازار شیشهگران). راستهبازار (بازار عتیقه و لوکسفروشان). بورکچی بازار (بازار کلاهدوزان). بزّازا بازار (بازار بزازان). فرشچی بازار (بازار فرشفروشان). خرّاطا بازار (بازار خرّاطان). دمیرچی بازار (بازار آهنگران). پچاقچی بازار (بازار چاقوسازان). ناسوسچی بازار (بازار تلمبه سازان). چاروقچی بازار (بازار چاروقدوزان). اونچی میدان (میدان آردفروشان).
پانبوقچی بازار (بازار پنبهفروشان). زرگره بازار (بازار زرگرها). تزه بازار (بازار تازه) کچهچی بازار (بازار نمد و پشمفروشان). ارابه بازاری (بازار ارابهسازان). نعلبنده بازار (بازار نعلبندان). مسگره بازار (بازار مسگران). قلیچی بازار (بازار قلعگران).
با اظهار امتنان از اینکه آقای دکتر معماری با چنان دقّتی کتابها را مورد مطالعه قرار داده و برای صحّت تاریخ زادگاهمان نکاتی را متذکر گشتهاند بنقدی که آقای حاجی علی آقا نجات از کتاب «اردبیل در گذرگاه تاریخ» نمودهاند میپردازیم:
نقدی از آقای نجات:
آقای نجات که علاقه خاصّی به پیشرفت و آبادانی اردبیل دارد ضمن نامهای نکاتی را در مورد مطالب جلد دوم «اردبیل در گذرگاه تاریخ» نوشته است بدین شرح:
ص: 513
«1- چرا شما در صفحه 34 آقای شریعت را حاجی نوشتهاید. اولا میرزا محمد حسین شریعت حاجی نبوده و با آنکه میلیونها ثروت و طلا و املاک داشته گویا بحدّ استطاعت نرسیده بوده است.
بعلاوه اگر آقای شریعت از رضا شاه در باب راه ساحلی دریای خزر و نیز عمران دشت مغان تقاضا میکرد لااقل خبرش در جراید آنروز منعکس میشد و این سخنی است که از ناحیه خود آقای شریعت و کسانش عنوان شده است. باید بدانید که راه کناره را روسها در زمان جنگ دوم و برای آنکه کمکهای جنگی آمریکا بشوروی برسد آسفالت کردند. و ثانیا همین آقای شریعت وقتی که قرار بود کارخانه قند اردبیل را وارد کرده نصب نمایند بمخالفت با آن برخاست و با عنوان کردن اینکه اردبیل یک شهر مرزی است و با بوجود آمدن مسائل کارگری در آن مشکلاتی برای مملکت پیدا خواهد شد نامههائی را با عمّال و اطرافیان خود تهیه کرده بمرکز فرستاد و بالاخره نگذاشت این کارخانه، که روی صندوقهای آن عنوان اردبیل نوشته شده بود، باین ولایت بیاید و دولت هم آنها را برضائیه فرستاده در آنجا دایر ساخت.
درباره آبادی دشت مغان هم چون این کار با منافع مادی آقای شریعت و مالکان بزرگ اردبیل منافات داشت و پائین آمدن بهای گندم سبب ضرر مادّی آنها میگردید بنابراین آقای شریعت هرگز بچنین کارهائی اقدام نمینمود.»
در ضمن بیان این مطالب آقای نجات خطاب بمؤلف گفته است: که شما آدم ساده و خوشطینت هستید و باین مطالب باور میکنید. اینها همهاش حرف است.
باید گفت که مسئله حج یک امر عبادی است و هرمسلمانی بهتر و بیشتر از دیگران بر مراتب استطاعت خویش آگاه میباشد. در عین آنکه آقای شریعت، همانطور که آقای نجات گفته است، صاحب میلیونها ثروت منقول و غیرمنقول بود و از حیث مال استطاعت کامل داشت ولی وجوب حج تنها باستطاعت مالی نیست و استطاعتهای دیگر هم لازم دارد و مرحوم شریعت خود بهتر از ما بمراتب آنها آگاهی داشته است. این نکته را هم بگوئیم که از دانشمندی پرسیدند حجّ همّت میخواهد یا باید قسمت شود تا آدمی توفیق یابد.
گفت نه همّت است و نه قسمت بلکه دعوت است. اگر از کسی دعوت نشود هرچه همت کند قسمت نمیشود.
درباره کارخانه قند و ممانعت آقای شریعت از نصب آن در اردبیل نیز باید گفت که
ص: 514
این سخن در تمام اردبیل شایع است و همه اردبیلیان آنرا بیان مینمایند و ما هم از این حیث احساس تأسف مینمائیم و در گذشتهها نیز دائما از این ضرر بزرگ که بجامعه اردبیل خورده است اظهار تأثر و اندوه کردهایم. کاش او و طرفدارانش چنین نمیکردند و چنین خاطره رنجآوری از خود باقی نمیگذاشتند.
2- آقای نجات بمطالبی که در صفحات 38- 36 جلد دوم، در مورد صنایع جدید نوشته بودیم، نیز اعتراض کرده نوشته است که این مطالب برای مردم متمدن اردبیل توهین است. زیرا بعضی از آنها، برخلاف آنانکه غیر از دهنشان هیچجا را ندیدهاند، در روسیه رفتوآمد کرده در باکو، مسکو، استانبول و غیره تجارت نمودهاند. حتی بیشتر دهقانان هم پس از آنکه شخمی بر زمین خود زده تخم میپاشیدند راه قفقاز پیش گرفته «آقای حاجی علی نجات»
در آنجا بکارگری یا خرید و فروش میپرداختند و فصل درو بازگشته محصول خود را برمیداشتند. و لذا اینان با مظاهر تمدّن مثل برق، اتومبیل، رادیو و سینما آشنا بودند.
این نظر آقای نجات همان است که ما خود در همان صفحات عنوان کرده و این طبقه بخارج رفته را آشنا بمظاهر مزبور گفتهایم. ولی آشنائی عدّه معدودی از سکنه یک
ص: 515
شهر بزرگ بچنین اموری، مانع از آن نمیشود که اکثریت مردم مثلا برای اولین بار از دیدن «اتومبیل» متعجب شوند. و یا از مشاهده چراغ برق حیرت نمایند. و این کار یقینا اختصاص باردبیل ندارد و در همه نقاط جهان در مورد هرچیز نوظهور با شدت و ضعف بچشم میخورد.
3- در باب مذهب پیشین مردم اردبیل آقای نجات نوشته است «آقای احمد آقا صدری مرحوم (که مشهور به حاجی مرحبا بود) یکی از عرفای شهرستان اردبیل بود. او نقل مینمود که قبل از قیام شاه اسماعیل صفوی در اردبیل، ساکنین شهر اکثرا سنّی مذهب بودند و شیعهمذهبها در مقابل ایشان در اقلیت مانده و هیچوقت از فعالیت خود دستبردار نبودند.»
این مطلب تأییدی است بر آنچه ما در صفحه 75 جلد دوم اشاره کرده گفتهایم که تا آنعهد مذهب تسنن در آذربایجان و از جمله اردبیل شایع بوده است تا آنجا که جمعی خود شیخ صفی الدین را هم در آن مذهب میدانستند و این مطلبی است که در کتب تاریخ جستهگریخته بنظر میرسد و سکّههای ضرب اردبیل نیز آنها را مسجّل میدارد.
از حیث تاریخ حتی سکّههائی که «ابو نصر اسکندر بهادر» یک قرن بعد از شیخ صفی یعنی در تاریخ 841- 823 هجری در اردبیل زده، در حاشیه آنها نام خلفای راشدین یعنی ابو بکر، عمر، عثمان و علی را نوشته است.
آقای نجات در دنباله مطلب فوق در راه تبیین فعالیتهای شیعیان در آنزمان از قول حاجی مرحبا مینویسد «اینها تشکیلات و جوخههائی داشتند و به رئیس و رهبر حزبشان «پیر» میگفتند. مثل پیر عبد الملک، پیر شمس الدین، پیر زرگر، پیر قنبلان، پیر ابو سعید و غیره. این اشخاص مردمان برجسته و خدائی و صاحب کشف و کرامات بودند و قبرشان فعلا در اردبیل است و مورد احترام مردم میباشد. افراد آنها بنام درویش یا فدائی بودند لباس مخصوصی داشتند و مردمان بیباک بودند. پیراهن سفید و بلند میپوشیدند (که کفنشان بود). طاس کلاهی، که اشعاری بر آن مینوشتند، بسر میگذاشتند (که بمنزله خود بود). کشکولی در دست داشتند (که ظرف اکل و شرب آنها بود). تبرزین برنده در دست میگرفتند (که اسلحه و وسیله دفاعشان بود). بوقی از
ص: 516
استخوان (منظور شاخ گاو است) حمایل میکردند (عوض شیپور، برای کمک خواستن در مواقع ضروری) ...
این صوفیها یا فدائیان وظیفهدار بودند در میادین و راستهبازارها با هیکل و لباس مخصوصشان برای ترویج مذهب شیعه، اشعار هیجانآوری در منقبت مولی امیر مؤمنان (ع) و اولاد طاهرین بخوانند. هرگاه از طرف جمعیت و متعصبین سنّی مورد تعرض و اذیت قرار میگرفتند آن بوق را بصدا درآورده کمک میخواستند و فدائیها و دراویش دیگر از هرطرف با آن هیکل و تبرزین بدست میآمدند و دستههای متعرّض را پراکنده ساخته فراری میدادند. جمعیّت سنی متعرض در مقابل آنها تاب نمیآوردند.»
4- آقای نجات در مورد تکم که در صفحه 94 جلد دوم از آن سخن بمیان آمده است نوشته است «تکمچیها که بشارت عید نوروز را میآوردند اشعار زیر را میخواندند:
بهار آمد بهار آمد خوش آمدعلی با ذو الفقار آمد خوش آمد
سیزون بوتازه بایراموز مبارکآیوز، ایلوز، هفتهئوز گونوز مبارک
جناب جبرئیل نامه گتوردیگتور جگین پیغمبره یتوردی
پیغمبر اللرین گویه گوتوردیگوتور جگین قرآن نازل اولوبدی
سیزون بوتازه بایراموز مبارکآیوز، ایلوز، هفتهئوز، گونوز مبارک»
5- بیرق اهدائی نادر شاه که ما آنرا متعلق بمحلّه عالیقاپو نوشته بودیم آقای نجات هم مثل آقای حبیبی، گفته است «بیرق زربفت نادر شاه که با خطوط عالی نوشته شده و زردوزی است مخصوص محلّه گازران است و فعلا نیز در تحویل رؤسای محلّه نامبرده میباشد ولی از بس که کهنه و سائیده شده هروقت بیرون میآورند حاملین بیرق یک پرده بزرگ نیز زیر آن باز میکنند تا ریزههای طلای خطوط آن اگر بریزد قابل جمعآوری باشد».
آقای نجات در دنباله این مطلب میافزاید «اما علامتی که از دوران صفوّیه در محلّه عالیقاپوست و مایه افتخار میباشد طوق باستانی سنگینوزن لنگرداری است که هر شخص معمولی قادر بحرکت دادن آن نمیباشد. طوق نامبرده از پولاد است. دایره بزرگی منقش با خط عالی دورتادور که با ظرافت و ریزهکاری خاصّی بریده شده و علاوه بر نقش زیبا با خط زیبائی نیز نوشته شده است. بالای این دایره لنگر بزرگ
ص: 517
فولادین، بشکل تیغه بلند قرار دارد که با کوچکترین تکان، حرکت فنری و لنگری آن بسمت جلو صورت میگیرد و این حرکت و لنگر آن است که برداشتن طوق را برای هر کس مشکل میسازد.
وقتی دسته عزاداران محلّه عالیقاپو، در ایام محرم آماده حرکت بمحلات دیگر میشود، لوای بسیار بلند موجود در بقعه شیخ صفی الدین را نیز که چوب آن از نی ضخیم و بسیار گرانبها است، و در بالای آن پرچم نسبتا کوچکی نصب شده است میآورند و این لوا نیز بازمانده از دوران سلاطین صفوی و احتمالا از زمان خود شاه اسماعیل میباشد.
باید اضافه کنم که محلّه پیر عبد الملک هم که برادرخوانده حیدری محلّه عالی قاپوست، یک طوق بزرگ نظیر طوق محلّه مذکور دارد.»
6- در صفحات 339 و 340 بسخنانی از مرحوم میرزا محمد دیوانه اشاره کرده بودیم. آقای نجات دراینباره مینویسد «بیچاره سالهاست بمرض روانی مبتلاست ولی گفتارهای عجیب و غریب دارد و باسواد هم هست. منهم چند جمله از او بیاد دارم.
زمستان سختی بود. 15 شبانهروز دائما برف میبارید. اندکی هوا آرام گرفت یعنی شبها میبارید و روزها بارندگی نمیشد. میرزا محمد که از بازار میگذشت زیر یکی از روزنههای گنبدها ایستاد و با آن ژست مخصوص و با تغیّر رو بآسمان کرد و خطاب بخدا گفت، 15 روز و شب هی برای ما برف تپاندی. از بس زیاد شد خودت هم از مردم خجالت کشیدی. حالا روش تازه پیش گرفتهای شبها وقتیکه مردم در خوابند کار خودت را میکنی و مخفیانه میتپانی.
روزی میرزا محمد از بازار میگذشت بناگاه در وسط بازار ایستاد و با ژست مخصوص رو بآسمان کرده نان و پنیری را که در دست داشت نشان داد و با ملاطفت و مهربانی گفت این نان و پنیر خوب چیزی است و نعمت خودت میباشد که بمن دادهای، و بیکبار حالتش دگرگون گشته با عصبانیّت گفت پس بگذار آنرا راحت بخورم».
7- آقای نجات در قسمت دیگر نامهاش نوشته است «در صفحه 244 اشرف مازندران را شهر کنونی بابل نوشتهاید در حالیکه بابل همان بارفروشان سابق است و شهر اشرف قدیم، امروزه بنام بهشهر خوانده میشود و نیز در صفحه 366 میرزا نادعلی
ص: 518
مجتهدزاده است و مجتهد نیست همچنین در صفحه 364 در بیت دوم قصیده علیجان کلمه حجاز درست نیست بجای آن باید جهاز نوشته شود».
از اینکه مرد محترمی در سنین بالاتر از نود سالگی با ذوق و علاقه خاص کتاب «اردبیل در گذرگاه تاریخ» را مطالعه و نکاتی را در طریق اصلاح آن بقلم آورده است سپاسگزاری مینمائیم و بنامه دیگری اشاره میکنیم:
وقایع زنجان و همکاری سید باقر سیدین باعظیمزاده:
اردبیل در گذرگاه تاریخ ؛ ج3 ؛ ص518
مورد شادروان سید باقر سیدین در صفحه 343 جلد اول مطالبی نوشته بودیم. یکی از آگاهان از حال وی یادداشتی برای ما فرستاده ضمن آن نوشته است «او در اردبیل بدنیا آمده و پس از طی مراحل جوانی بشغل تجارت پرداخته در اردبیل در کاروانسرای شیخ الاسلام دفتر بازرگانی ترتیب داده بود. کمکم در این کار شهرت و معروفیت یافت و در زنجان در سرای «ملکشاه» نیز شعبهای دایر کرد. او در وقایع سالهای 1326 و 1327 قمری و در دوران انقلابات مشروطیت در زنجان بود و هنگامیکه سپهسالار تنکابنی عظیمزاده مجاهد اردبیلی را با چند تن از سایر مجاهدین از تهران بزنجان فرستاد که از طرف مشروطیت انجمن ولایتی تأسیس کند حکومت زنجان «جلال الدوله» پسر «ظلّ السلطان» بود. عظیمزاده در گذرها و میادین نطقهائی راجع بآزادی و مشروطیت ایراد میکرد لذا حکومت از ترس وی فرار کرد و اداره حکومتی بدست وی افتاد و بر حسب مأموریت از طرف آزادیخواهان، بانتخاب اکثریت مردم، انجمن را تأسیس نمود.
در اینموقع حاج سید باقر سیدین و چند نفر دیگر از اهالی اردبیل از عظیمزاده تبعیّت مینمودند و راه پیشرفت ویرا هموار میکردند. حاج سید باقر در مورد نطقهای وی نوشتههائی له او پخش میکرد.
بعضی از آقایان زنجان که بعلّت تصرف موقوفات مدرسه «سیّد» با آخوند ملا قربانعلی حجة الاسلام زنجان مخالفت داشتند از این موقعیّت استفاده کرده عظیمزاده را علیه آخوند تحریک نمودند نسبت باینکه نطقهای خود را در مسجد مزبور، که در تصرف آخوند بود، انجام دهد. و چون مریدهای مسلح و غیرمسلح زیادی داشت لذا جنگ میان مریدها و عظیمزاده درگرفت و تیراندازی تا مدت سه روز ادامه داشت تا اینکه بالاخره مقلدین و سایر افراد، که تابع آخوند بودند، به عظیمزاده و یاران او حملهور شده تعداد 17 نفر آنها را با خود وی قطعهقطعه کردند و بقیه یا فرار و یا مخفی شدند.
ص: 519
در این حین حاجی سید باقر نیز جزو مخفیشدگان بود که تا مدت چندماهی با این وضع گذرانید و بعد از زنجان گریخت و پس از وی کار تجارت را برادر بزرگش حاج سید محمد حسین عهدهدار شد. ایشان هفت برادر بودند که عبارتند از حاجی سید محمد حسین، حاج سید باقر، حاج سید صادق، حاج سید یعقوب (که در رشت تجارت میکرد)، سید حسن و سید جعفر (که در نجف تحصیل علم میکردند) و سید یوسف که از طرف برادران در همدان تجارت مینمود.»
نویسنده که مشخصاتی از خودش ننوشته در آخرین جمله نامهاش نوشته است «از عاقبت کار سید باقر سیدین اطلاع زیادی ندارم».
مقالهای از آقای مهندس عبد الصالح نعمت اللهی:
مقالهای از خواننده دانشمندی بنام «آقای مهندس عبد الصالح نعمت اللهی» از اهواز، بوسیله شادروان آقای مهندس ایّوب واهبزاده و در زمان حیات او بدست ما رسیده و ایشان با مقایسه مطالب «اردبیل در گذرگاه تاریخ» با کتاب «شیخ صفی و تبارش نوشته آقای احمد کسروی»، نکات قابل توجهی را از حیث سلسله نسب شیخ صفی الدین و نیز تشیّع وی عنوان نموده است.
در باب شجره نسب شیخ میگوید که «کسروی شجره نسب شیخ را به سه بخش کرده است: از شیخ تا فیروز شاه زریّنکلاه، از اسماعیل بن محمد تا موسی الکاظم (ع) و در قسمت سوم آنچه میان آن دو بخش است. او در صحّت بخشهای اول و دوم تردید ندارد ولی در باب بخش سوم مینویسد که این بخش ناروشن است و یا خود نامهای ساخته میباشد و از جستجو چیزی بدست نیامده و سرانجام میگوید بهرحال این بیگمان است که میانه پدران شیخ صفی و پسران موسی الکاظم پیوستگی نمیبود.»
آقای نعمت اللهی این گفته کسروی را نقد نموده نوشته است که او عمدا میخواسته سیادت صفویه را منکر شود والا وقتی خودش میگوید «از جستجو چیزی بدست نیامده» پس چگونه از امر مجهولی نتیجه معلوم گرفته گفته است «بیگمان است که میانه پدران شیخ صفی و پسران موسی الکاظم پیوستگی نمیبود.»
نویسنده در قسمت دیگر مقاله، در باب مذهب شیخ صفی الدین، گفتههای کسروی را ردّ کرده نوشته است که «دلیل تاریخی صحیح بسیار است و اگر بخواهیم
ص: 520
آنها را بنویسیم کتابی جداگانه میشود. یکی از آن دلایل سلسله طریقتی شیخ است، و بعد در ذکر این سلسله میافزاید که «شیخ صفی الدین مرید و خلیفه تاج الدین شیخ زاهد گیلانی، و او مرید و خلیفه شیخ جمال الدین تبریزی، و او خلیفه شیخ شهاب الدین اهری، و او خلیفه ابو الغنایم رکن الدین سجاسی، و او خلیفه قطب الدین ابو بکر ابهری، و او خلیفه نجیب الدین سهروردی، و او خلیفه قاضی وجیه الدین عمر بن عثمان المکی، و او خلیفه اول قطب الاقطاب فی الغیبة، الشیخ ابو القاسم جنید بغدادی بوده و شیخ جنید صاحب اجازه ارشاد از امام الهمام حسن عسکری بود» و با آنکه جنید از شاگردان ابو علی ثوری بوده و خود ابو علی از تلامیذ امام شافعی بحساب میآمد ولی تبعیت او از امام حسن عسکری و داشتن اجازه ارشاد از جانب آنحضرت شیعه بودن او و طریقه وی را، که شیخ صفی الدین نیز بدو منتهی میشد، میرساند ولی کسروی بدون توجه باین دلایل تاریخی، و تنها تقیّه شیخ صفی و عمل ایشانرا بطریق شافعی دلیل آورده، در صورتیکه در زمان ما هم تقیّه هست.
آقای نعمت اللهی درباره انگیزه کسروی جهت نفی سیادت و تشیّع شیخ مطالب مشروحی عنوان کرده نوشته است که او دعوت نبوّت داشته و گفته است «اگر شما تصور میکنید که پیامبران را خدا فرستاده و پیامبران دارای معجزهاند این تصور باطل است و من چنین ادعائی ندارم ...». او در مورد ائمّه نیز از اهانت باز نایستاده و بدون توجه باینکه تصوّف و تشیّع سبقت تاریخی بیشتری بر جعفر بن محمد علیه السلام دارد او را بنیانگذار شیعیگری و صوفیگری معرفی نموده است؛ حال آنکه او مروّج مذهب تشیع بوده نه بنیانگذار آن. تعجّبآورتر آنکه او اعمال ناهنجار بسیاری از شیعیان و صوفیان را دلیل ردّ شیعیگری و صوفیگری میداند غافل از آنکه تشیّع و تصوّف غیر از رفتار بعضی افراد مغرض و یا بیاطلاع میباشد.
ما از زحمتی که ایشان در تهیه مقاله سودمند خود بر عهده گرفته و برای رفع پارهای ابهامات تاریخی بنوشتن آن مبادرت کرده است سپاسگزاریم و از محمدتهای ایشان در باب کتاب «اردبیل در گذرگاه تاریخ» تشکر مینمائیم و این گفتار از کتاب را با نظر علمی یک پزشک محترم بپایان میآوریم.
ص: 521
و در پایان یک توضیح پزشکی از آقای دکتر نجفزاده:
آقای دکتر حسن نجفزاده پزشک دانشمند اردبیلی که از جراحان طراز اول تهران است، در یک گفتگوی حضوری در مورد «شوک» و «شوکه شدن»، که ما در صفحه 434 جلد اوّل کتاب نوشتهایم، توضیحی داده بکار بردن «نوعی سکته مغزی» را بجای آن مناسب دانست.
ما در آن صفحه داستان «غضب کرده شدن» پلیسی بنام رحمت الله را آورده بودیم که بعد از آن واقعه او را بنام لعنت اللّه خواندند و بدستور مقامات مذهبی بپایش طناب بسته با طبل و شیپور در بازار و کوچههای شهر گرداندند. در آنجا در مورد غضب کرده شدن نوشته بودیم که این حالت ممکن است از لحاظ روانشناسی بیک حالتی تعبیر شود که آنرا باصطلاح خارجی «شوک» میگویند و بر اثر تحریک شدید عصبی حاصل میگردد.
آقای دکتر متذکّر شد «از لحاظ پزشکی شوک و شوکه شدن حالتی از اتفاقات بدنی است که همواره با رنگپریدگی همراه است و علامت ممیّزه آنهم در پزشکی همین پریدگی رنگ میباشد. در این حالت خون بیشتر متوجه اعماء و احشاء و جهازات داخلی میگردد و صورت و سیمای آدمی رنگ خود را از دست میدهد و به سفیدی متمایل میشود. میتوان حالت رحمت الله را در آنموقع به سکته مغزی تعبیر نمود زیرا در این نوع سکتهها خون بیشتر در سر و صورت میماند و رنگ آنها تیرهتر میگردد و شاید هم بدینسبب است که آنرا قرالماغ یا سیاه شدن میگویند.»
یادآوری اصلاحی از آقای دکتر وهابزاده:
آقای دکتر جواد- وهابزاده پزشک دانشمند و استاد دانشکده پزشکی شهر ما در نامه خود نکاتی را در مورد اصلاح دو نکته از مطالب جلد دوم کتاب یادآوری کرده است:
1- اسکناسی که تصویر پشت و روی آن در صفحه 32 چاپ شده است از سومین «سری» اسکناسهای بانکملی ایران است و نه از اولین سری. لازم بتوضیح است که اولین سری از اسکناسهای بانکملی در سال 1310 شمسی چاپ و روز اول سال 1311 بجریان گذاشته شد و این سری معروف به سری کلاه کوچک است که تصویر شاه در آن تصویری است رخ (نه نیمرخ) و امضاهای آن یکی مربوط به دکتر «کورت لیندن بلات» آلمانی، که مدیر کل بانکملی بود و امضای دوم مربوط به دکتر «علی علامیر» مفتش دولتی در بانکملی میباشد.
ص: 522
اسکناسهای دوره سوم در سال 1314 بجریان گذاشته شدهاند و معروف بکلاه بزرگ میباشند که در آن عکس نیمرخ شاه و امضای سرتیپ رضا قلی امیر خسروی مدیر کل بانک و عبد الحسین هژیر مفتش دولت چاپ شده است.
2- در پانوشت صفحه 76 چنین آمده است: (در مآخذ مورد استفاده حساب «انفی نیتزیمالInfinithesimal » علم «جفر» ترجمه گشته است). بنظر میرسد که این نادرست باشد و رابطهای بین حساب انفینیتزیمال و علم جفر وجود نداشته باشد.
Infinithesimal
بمعنی «بیاندازه خرد» و «بینهایت کوچک» و «مقادیر عددی نزدیک به صفر» است و خود قسمتی از حساب عالی است که ترکیبی است از حساب «انتگرال» و حساب «دیفرانسیل».
و اما علم «جفر» از علوم غریبه متداول در نزد مسلمین است و فنی است که توسط آن امور نهانی را بازگویند و یا دانشی که از غیب اخبار کند (از فرهنگ فارسی دکتر محمد معین- جلد اول)
پایان جلد سوم:
در اینجا مطالب جلد سوم «اردبیل در گذرگاه تاریخ» را بپایان میرسانیم. یک نظر اجمالی بمندرجات هرسه جلد نشان میدهد که آنچه بر این سرزمین و مردم آن گذشته، از دوران قبل از اسلام تا 1357 خورشیدی، بقدریکه میسور بوده و مدارک و مآخذ مورد استفاده مؤلف نشان داده است، برشته تحریر درآمده و علاوه بر حوادث گوناگون تاریخ، کیفیات اجتماعی مثل زبان، مذهب، آداب و سنن، فرهنگ و معارف و ... یا اوضاع طبیعی و اقتصادی مانند آبوهوا، کشاورزی و دامداری، صنعت و تجارت و ... موضوع سخن قرار گرفته است و در ضمن نظریات و نقدهای مطّلعین و دانشپژوهان نیز در زمینه اصلاح نواقص و اشتباهات در جای خود عنوان گشته است.
تردید نیست که ما هم مثل هرنویسنده دیگر سعی بر آن داشتهایم که حاصل سالیان دراز مطالعات و تحقیقات و تحریرات خود را آنچه که ممکن بوده از عیب و نقص برکنار داریم. بااینحال، اذعان مینمائیم که آنچه نوشتهایم همه وقایع نیست و احتمالا نقص و نارسائیهائی هم، در برخی از مطالب آن، وجود دارد و بدینجهت نهتنها از ارباب فضل و کمال بلکه از همه مطّلعین و آگاهان درخواست داریم که برای رفع نقائص آن، که بهرحال مربوط بیک خطه باستانی از میهن ماست، قدمی برداشته نگارنده را آگاه سازند.
ص: 523
اعتذار:
ذکر این نکته را، چنانکه در پایان مجلدات پیش نیز گفتهایم، بعنوان پوزش لازم میدانیم که:
«با آنکه در دستور زبان فارسی، مثل هرزبان زنده دیگر، برای اوّل شخص و دوم شخص مفرد ضمایر «من» و «تو» وضع گردیده بااینحال در گفتهها و نوشتهها معمولا بجای اوّلی کلماتی مثل اینجانب، بنده، فدوی، ارادتمند و ... و در عوض دوّمی الفاظی مانند شما، سرکار، جنابعالی، حضرتعالی و ... بکار میبرند زیرا لفظ «من» مایهای از خودخواهی و نخوت دارد و از ضمیر «تو» نیز یک حالت تحقیر استنباط میشود.
در این کتاب، جائی که میبایست ضمیر اول شخص مفرد استعمال شود، بدلیل مذکور از بکار بردن لفظ «من» خودداری گردیده و چون موردی هم برای کلماتی مثل بنده، اینجانب، فدوی و نظایر آن نبوده است ناگزیر غالبا از ضمیر جمع استفاده شده است.
این کار علاوه بر آنکه عذرش نزد عقلا مقبول است پیش خدا نیز مطلوب میباشد زیرا بدستور اولیای دین او، هرفرد مسلمان در شبانهروز او را ده مرتبه، در نمازهای واجب، با ضمیر جمع مورد خطاب قرار میدهد و به پیشگاه مبارکش معروض میدارد: إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ، اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ ...».
ص: 524
مآخذیکه در تألیف این کتاب از آنها استفاده شده است:
آبهای معدنی آذربایجان. دکتر صادق مقدم. تهران. 1334.
آتشکده آذر. تهران. 1336.
آثار البلاد و اخبار العباد. زکریّا بن محمود القزوینی. بیروت. 1960.
آثار باستانی آذربایجان شرقی. سید جمال الدین ترابی طباطبائی. انجمن آثار ملی. 1355.
آمار رسمی وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه. تهران. وزارت معارف. مربوط بسال تحصیلی 11- 1310.
آمارنامه استان آذربایجان شرقی. مرکز آمار ایران. تهران. شماره مسلسل 741. 1356.
اردبیل در گذرگاه تاریخ. باباصفری. تهران جلد اول 1350 و جلد دوم 1353.
اقتصاد کشاورزی. دکتر احمد هومن. دانشگاه تهران. 1341.
الانساب. قاضی ابی السعید. بیروت. 1912.
ایرانزمین. جلیل زاهد و محمد رضا زهتابی. تهران. چاپ پیروز. 1348.
بیت المقدس و تحوّل قبله. خلیل کمرهای. تهران. کتابفروشی اسلامیه.
پایاننامه تحصیلی دوره لیسانس. محمد تربیت. دانشکده حقوق. 1334.
تاج المناقب. نسخه خطی. کتابخانه ملک. مجموعه شماره 4379.
تاریخ اردبیل و دانشمندان. سید فخر الدین موسوی ننهکرانی. نجف اشرف. 1347.
تاریخ عالمآرای عباسی. اسکندر بیگ. تهران. 1334.
تاریخ فرهنگ آذربایجان. حسین امید. تبریز. 1333.
تاریخ فرهنگ آذربایجان. محمد علی صفوت. چاپ قم. تاریخ آغاز تحریر 1329.
تاریخ فرهنگ ایران. عیسی صدیق. تهران. چاپ دانشگاه. 1347.
تشیّع و تصوّف در اسلام. دکتر کامل مصطفی الشیبی. ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگوزلو. تهران. 1359.
تقسیمات اقلیمی و رستنیهای ایران. احمد حسین عدل. تهران. 1339.
جغرافیای تاریخی گیلان، مازندران و آذربایجان. ابو القاسم طاهری. شورای مرکزی جشنهای ایران.
1347.
جغرافیای کشاورزی. دکتر تقی بهرامی. چاپ دانشگاه. تهران. 1333.
جنگ خطی متعلق بخود نگارنده. تاریخ تحریر 1111 قمری.
خاطرات خلیل ملکی
دائرة المعارف اسلامی و همگی شیعه. عبد العزیز صاحب جواهر.
ص: 525
دائره المعارف الحدیثه. احمد عطیة اللّه. قاهره. 1952.
دانشمندان آذربایجان. محمد علی تربیت. تهران. چاپ مجلس.
«دیکسیونر» جغرافیائی جهان. فرانسه. ج/ 1. پاریس. 1856.
الّذریعه الی تصانیف الشیعه. شیخ آقا بزرگ تهرانی.
روزنامه آذربایجان. تبریز. شمارههای مختلف.
روزنامه اطلاعات. تهران. شمارههای مختلف.
روزنامه بامداد. تهران. شمارههای مختلف.
روزنامه پلیس. تهران. 1329 قمری.
روزنامه جودت. اردبیل. شمارههای مختلف.
روزنامه شمس ایران. اردبیل. شمارههای مختلف.
روزنامه قبس. اردبیل. شمارههای مختلف.
روزنامه کشور. تهران. شمارههای مختلف.
روزنامه کیهان. تهران. شمارههای مختلف.
سخنوران آذربایجان.
سفرنامه ابو دلف. ترجمه ابو الفضل طباطبائی. تهران. 1342.
سفرنامه تاورنیه. ترجمه ابو تراب نوری. تهران. 1331.
شرح رجال ایران در قرون 12 و 13 و 14. مهدی بامداد. تهران. 1347.
صورة الارض. ابن حوقل. ترجمه دکتر جعفر شعار. تهران. 1345.
الضوء الامع لاهل قرن التاسع. السخاوی. قاهره. 1354.
طبقات الشافعیه. جمال الدین عبد الرحیم الاسنوی. بغداد. 1390.
فتوح البلدان. امام ابی الحسن بلادزی. بیروت. 1978 م.
فرهنگ روستائی. دکتر تقی بهرامی. تهران. چاپ خودکار. 1317.
فهرست چاپی میکروفیلمهای کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران.
قرآن مجید.
کشف المعارف. ابن صفار حکیم الهی اردبیلی.
گذشته چراغ راه آینده. جامی. 1355.
گزارش نیمهتفصیلی آبهای زیرزمینی اردبیل. وزارت نیرو. اداره کل آبهای زیرزمینی. تیرماه 1352.
لغتنامه دهخدا. چاپ تهران.
مجلّه جوان. تهران. 1357.
ص: 526
مجلّه خواندنیها. تهران. شمارههای مختلف.
مجلّه فردوسی. تهران. 1351.
مردهخواران لنینگراد. آناتول داروف. ترجمه ذبیح الله منصوری. تهران. انتشارات علمی.
مرگ هست بازگشت نیست. تهران.
معجم البلدان. یاقوت حموی. تهران. 1965.
مقامات حکیم الهی اردبیلی. اردبیل. چاپ احمدیه. 1323 قمری.
المنجد. لغتنامه عربی. چاپ بیروت.
نشریه فرهنگ اردبیل. اردبیل. چاپ صابر. 1328.
یادداشتهای خطی مرحوم میرزا عباس محسنی.
ص: 527